ویسواوا شیمبورسکا

خواهرم شعر نمی‌‌گه
خیلی بعیده که یهو شروع کنه به شعر گفتن
به مادرش رفته، که شعر ننوشت
و به پدرش که اونم شعر ننوشت.
تو خونه‌ی خواهرم احساس امنیت می‌کنم:
هیچی باعث نمی‌شه شوهرش شعر بگه.
چه‌برسه عین یه شعر از آدام ماکدونسکی دربیاد.
هیچ‌کی از فامیلام دربند شعر‌گفتن نیس.
رو میز خواهرم شعر کهنه پیدا نمی‌شه
شعر نو هم اصلا تو کیف دستیش نیس.
وقتی منو واسه شام دعوت می‌کنه
می دونم که خیال شعر خوندن نداره
سوپای ناب بار می ذاره و هیچ‌وقت خدا کار نیم‌بند نمی‌کنه
قهوه‌ هم رو دست‌نوشته‌هاش نمی‌ریزه
تو خیلی از فامیلا هیچکی شعر نمی‌گه
اگه هم بگن گاس فقط یه نفره
یه وقتایی شعر راه می افته تو آبشار نسلا
که گرداب وحشتو تو روابط خونواده‌ها بپا می کنه
خواهرم مروج یه نثر گفتنی محجوبه
همه‌ی ماحصل ادبیش رو کارت‌پستالای سفره
که هرسال قول همون یه‌چیزو می ده:
که وقتی بر‌گشت
بهمون ‌میگه: همه‌چیزو
همه‌چیزو
همه‌چیز.
شعر از ویسواوا شیمبورسکا- ترجمه‌ی محسن عمادی

3 دیدگاه دربارهٔ «ویسواوا شیمبورسکا»

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.