صدایی
در سپیدیِ محض
میخواند مرا به نامِ شبم
از ته چاهِ نور
بپر
نترس بپر
در سپیدی نمیافتی
لباسِ شبم
تو را میپوشم
کنار پرتگاه میروم
تهی باز میشود
هیچ نیست
هیچ هست
6 دیدگاه دربارهٔ «سپیدی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
صدایی
در سپیدیِ محض
میخواند مرا به نامِ شبم
از ته چاهِ نور
بپر
نترس بپر
در سپیدی نمیافتی
لباسِ شبم
تو را میپوشم
کنار پرتگاه میروم
تهی باز میشود
هیچ نیست
هیچ هست
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام…سلام…سلام
او گفت: به لبه ی پرتگاه بیایید
آنها گفتند:ما می ترسیم
او اصرار کرد
و آنها به لبه ی پرتگاه آمدند
او هلشان داد
آنها پرواز کردند…
دلت بهاری
بعد از سپیدی چه دیدی؟موقع پریدن دست من را هم بگیر چون هر چه نیست هست
ای برادر موضع ناکشته باش
دفتر اسپید نابنوشته باش
مولانا
سپیدی، خالی بودن، هیچ چیز بودن، و در عین حال همه چیز بودن، مثل ظرفی که می توانیم با هر چیزی بخواهیم پرش کنیم، و بعد خالی اش کنیم، معنایی ندارد، و معنایی ندارد که معنایی ندارد! تجربه خلاء، تجربه سکون، سکونی که سخن می گوید، از همه چیز، از همه جا، ناوابسته به گذشته، به منی که از خود ساخته ایم، مثلِ موضعی ناکشتهف مثل دفتری سپید… نابنوشته…
ببخشید.. بی ارتباط به شعرت: آزادی گنجی مبارک…
سلام ..
واما ..
پشت هیچستان چیزی انتظارت را میکشد ..
نباید از دستش داد …
( همه چیز بودن و شدن در هیچ نبودن و نداشتن هست )
در تمام این سالها رنگ سفید رنگ مظلوم مداد رنگی هایم بوده یعنی در تمام این سالها کسی یا چیزی سفید نبوده که سفید نقاشی اش کنم؟