استاد علی تجویدی

monamie.jpg
او پر می‌زند
تو پر پر
دیدی که رسوا شد دلم…
تمام روز نامت را تکرار می‌کنم
نتِ بی‌پایان
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم…
که آرامت کنم؟
که آرامت شوم!
دیدی که من با این دلِ بی‌آرزو عاشق شدم…
در نغمه‌های ویولنی خواب می‌روم
از گل شنیدم بوی او…
دست کمال الملک بر کاغذ می‌رقصد
بر زلف او عاشق شدم…
درویش خان با تار خود یکی شده
ای وای اگر صیاد من…
ظهیرالدینی در فلوت جان می‌دمد
بر رشته‌ی گیسوی خود…
سپهری بر ویولن خم شده
گر شکوه‌ای دارم به دل
با یار صاحب دل کنم…
یاحقی با خرسندی تحسینت می‌کند
مستانه رفتم سوی او…
استاد ابوالحسن خان صبا سه‌تارش را از زمین برمی‌دارد
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
باله‌ی انگشتانت بر سپیدی کاغذ بیدارم می‌کند
ردِ پای تو پر از ردِ پاست آزاده جان
برگرد نگاه کن
نگاه کن
چه راه درازی آمدی
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
در عین غم ، آرامشی به سویم می‌آید
درود بر تو
ادامه
ادامه‌ی بی‌پایانِ عشق
درود
ادامه‌ی تمام آوازهای ناتمام و شکسته‌ی اجدادم
مرا پیوند بزن با نت‌هایت
با آوازِ آدمیان
مرا نت کن
بساز
بنواز
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کنم…
.
.
.
پدربزرگ رنج‌ها و شادی‌هایش را بر شانه‌هایمان گذاشت و رفت.
سرم را به پنجره گذاشته‌ام، راه‌های رفته و نرفته‌ی عاشقی و عاشق ماندن…
فتادم به راهی که پایان ندارد…

دیدگاه ها . «استاد علی تجویدی»

  1. آن خبر تلخ را که دیدم دیگر دلم نیامد حتی بخوانمش بس که امسال سال رفتن همه دلشدگان بود. این نوشته‌تان (شعرتان) را که خواندم چه حس عجیبی داشتم. مثل یک گریستن آرام… و چه خاطراتی… نمی‌دانم دقیقا چه باید گفت. همیشه از خواندن اینجا سرشار می‌روم. این بار هم… مرثیه نابی بود. با تمام وجود دست‌مریزاد می‌گویم به شما به خاطر تمام شعرهای خوبی که اینجا خوانده‌ام. سپاس.

  2. نمی دونم چرا سهم ما و این نسل شده همه درد و فراق و هجران…و تا کی و کدوم چشم انداز ؟ نمی دونم.
    راستی ساعتی پیش خبری خوبی از نامی آشنا گرفتم که با خوندن شعر پر مهرتون برام تداعی شد.فرصت داشتید اون رو توی این سایت در ۱۷ آپریل پیدا میکنید:
    http://www.olympiahall.com
    حتما همون نتها با ترنم اون تصنیف های پر عشق و خاطره باز جاری میشن.بازم جای شکرش باقیه.
    دوستتون کوشا

  3. زمین دستگاه نوا ست
    با کوک می،لا،می،لا
    سیم آخر را کوک می کنی:
    می
    می
    می
    مرگ شاید نت بی صدایی باشد
    روی پرده ی زابل
    بر گوشه ی مویه
    نه بر گوشه ی حزن
    که گاهی از یاد می رود

  4. سارای گل من
    این مدت وقت نشده بود سراغ پاگرد بیام.
    خستگی آدم در میره وقتی به اینجا میرسه نوشته های قشنگتو میخونه
    چقدر مهربون و ماهی .. با اون لباس سفید و آبی قشنگت مثل پری ها آب و جارو میکنی اینجا رو کلی صفا میاری (; X:X:X:

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.