” خبر “

چگونه دیوانه می‌شوم؟
در آینه چیزی پیدا می‌شود؟
در مترو بلند می‌خندم؟
کلید خانه‌ی مادربزرگ در قفل خانه‌ام گیر خواهد کرد؟
پیش خنزرپنزری می نشینم اصل ماجرای لکاته را تعریف می‌کنم؟
خودم!
خودم هم خبر خواهم شد؟
۲۲ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی

” خانه “

برمی‌گردم
کلید کمی گیر دارد
باز می‌شود در
شیر را باز می‌کنم
آب تاریکی از پیش چشمانم می‌گذرد
زلال که می‌شود
لیوانی برای گل‌ها پر می‌کنم
پرده را کنار می‌زنم
خیره می‌شوم
زنی پنجره‌ی روبروریی را پاک می‌کند
هشت آبان نود و یک
سارا محمدی اردهالی

” برگشت “

خلبان‌ها خواب می‌مانند
هواپیماها در آسمان چرخ می‌زنند
پروازها در خواب کسی دیگر زمین می‌نشینند
چترهای نجات باز نمی‌شوند
مامور گذرنامه
پس از کلی مِن‌مِن کردن می‌گوید
این عکس شبیه من نیست
۳۰ مهر ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” نجات دهنده در گور خفته است* “

سپاس‌گزارم از تو
بابت اغمای اعتمادم
به زندگی
به عشق
به دوستی
سپاس‌گزارم از تو
بابت
ماهیِ بی‌تابی که
باله‌هایش را به تخنی آهنی بستند
می‌خواست
آبشش‌هایش را پاره کند
نمی‌دانست به کدام سو بپرد
سپاس‌گزارم از تو
به سادگی دنیا را تاب می‌آورم
می‌خندم به مرگ
شادم
۲۳ شهریور ۱۳۹۱
* از فروغ فرخ‌زاد
سارا محمدی اردهالی
* Don’t call us!