” شاید هم “

ته چاه زندگی می‌کنم
یک چاه خشک
آن بالایی‌ها
یا خبر ندارند
یا خودشان را می‌زنند به آن راه
سطل را
دست و دل‌بازانه
پرت می‌کنند پایین
دَنگ می‌خورد به طاق سر من
شاید هم
انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
تا به آب برسم
۱۳ اسفند ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” حکم “

به حبس اید فکر می‌کنم
به قانون مردگان
به قاضی‌های زنجیره‌ای
به کار اجباری
به ساعات طولانی ملاقات با همه
هواخوری روزمره
بازجویی‌های مدام
با دست‌های باز متر می‌کنم
سلولم را
و قدم به دریچه‌ای کوچک
نمی‌رسد
۲۲ دی۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” بی‌حرفی “

پناه می‌برم به درخت
به سکوت ریشه‌ها در آب
به پشه
که قورباغه می‌خوردش
به قورباغه
که مار می‌خوردش
پناه می‌برم به پلنگ
که در کمین آهو نشسته
پناه می‌برم به چرخیدن
من
کسی را خورده‌ام
خورده خواهم شد
۳ دی ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی