…این پنجاه و نهی ها…مهرداد،علی، ساناز و…

زور که نداری


 منطقی می شی


باید نقشه بکشی


گیر بدی به قانون


زنده باد ،مرده باد می گی


 


اما٬ این پنجاه و نهی ها


معلق بین شصت و پنجاه


بس که زیادند


همه اش برنده اند


 


بی ولخرجی


حال می کنند


برعکس پدرها شان


  


ای بابا


 روزمرگی، ساخت های سگ جان را 


دو دره کرده


  

جنبش بوسه

مگر توان بوسیدن داشته باشی
که بی تعلق گذر کنی
از بالا نشین حق ستان
و زیر دست حق ستیز

دو بوسه جسورانه
بر دو جان
اول
آنکه هرگز دوست نمی داری اش
دیگر
او که به جان می خواهی اش

و گرنه
ناکام ماند
شوریدن و نشوریدن

آه

صدا می آید
تمام شب صدا می آید

در بسته، بی معنا است
و خواب نیز !

میان هوشیاری و التهاب
و از پس خواب های سنگین

شکسته می شوند
دردناک، بر جسم و جان “دیگری”
چندان که گویا
هرگز نبوده اند.

در گرگ و میش
در چشمان همیشه اشک مادران
کسی می میرد
کسی می ماند .

روان نویس بی نوا


گریزی نیست
جان خواهی باخت در دستانم
۸ ساعت دیگر، دقیقا
همتایان تو ۱۲ ساعت کار می کنند!

بی هیج رحمی
جمله ای را بارها و بارها می نویسد
و او، آن نیست
و تو داری تمام می کنی

حاصل تمام زندگی اش را شاید
با سر تکان دادنی از ناامیدی
روانه سطل اشغال کند..
….
نخواهدخوابید
کمر بسته به قتلی
…..
آن جمله سحرآمیز کجاست؟!
مباشر قتل
مباشر قتل

عشق نا کام

سوسک های گوژ پشت
با لذتی روان پریش
از آن واژه تسخیر کننده
بر سر در اتاق خویش

خش خش لباس پاپ ها
:سلام دکتر! سلام!
پیاپی ضربدر زدن در خانه “موافقم”
از باران یکریز گزینش ها خیس

بی وقت آزاد
مشغول باز تولید جهل و تقیه

در سوگ روز بزرگداشت خود
با کندی تر می کنند
لبه پاکتی را
از ته مانده قلب و مغز خویش

به مقصد
سمینار آسیب شناسی .

مردم

دونای بارون ببارین آروم تر
بهارای نارنج داره می شه پرپر

این همه تاریخ …
خاطره استعمار
سفر از حقارتی به حقارت دیگر
تن دادن به ایدولوژی که می خواهد با ایدولوژی بستیزد.

مادر بزرگ می گوید : بیچاره رعیت!