این سال را دوست دارم. تکتک روزهایش را. رهایی و آزادی در خودش دارد.
آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری
رودکی
نوشتن داستان ادامه دارد …
سایت در حال بازسازیست
این سال را دوست دارم. تکتک روزهایش را. رهایی و آزادی در خودش دارد.
آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری
رودکی
نوشتن داستان ادامه دارد …
سایت در حال بازسازیست
چون این روزها روی خاقانی کار میکنم. گرچه ممکن است شکلش یا خروجیاش تغییر کند.
جلوی پنجره میایستم. نسیم خوشی میوزد. مرغ مگسخوار دلنگ و دولونگ ملایمی میکند در باد. فکر میکنم «همه میمیریم». اما دست برنمیدارم و باز با خودم میگویم ولی طرح جلد کتاب بعدیام باید مورد تاییدم باشد. خسته شدم از طرح جلدهای داغون طراحهای «معتبر»، گرچه همه بمیریم.
بالله که خطاست هرچه گفتم / والله که هرآنچه رفت سوداست
سایت در حال بازسازیست
خواب دوست عزیزم را دیدم. بزمی شاد و خوش بود اما میانهی مهمانی دردی سخت سراغش آمد. از جزییات بگذرم. مثل ابر بهار برایش اشک ریختم. دردش چنان آزردهام کرد که از خواب پریدم. چندین بار دستم رفت که پیامی بدهم و حالش را بپرسم اما با خودم گفتم چند ساعتی صبر کن.
خورشید که به آسمان آمد دیدم همان تماس نگرفتن کار بهتری بود. برایم عزیز است و همچنان دردش رنجورم میکند اما تجربهی زندگی میگوید همین یادش خوبتر است بدون نیاز به پرسیدن حالش.
دریغ کاش تو را خوی چون خیال بودی / که خرمم ز خیال تو و ز خوی تو نه
خاقانی
سایت در حال بازسازیست
حوصله ندارم. جوان نیستم که بحثهای بیهوده خستهام نکند. هیجانی برای دیدن فیلمهای مضحک سینمای (اسمش را هم نمیدانم) ندارم. کتابهای چرند و پرند، میزگردهای بیمعنی، تحلیلهای مزخرف، پشت سر هم صف بستهاند.
دو سه کلمه حرف گرم و فکری و حدیثی و نوشیدن شرابی فقط.
خاقانیا فریب جهان را مدار گوش
کورا ز ده، دو قاعده محکم نیامده است
گذشت و گذشت و گذشت. کم و بیش بیستوچهار سال است دارم اینجا مینویسم. چیزها عوض شد، به همان صورت که ممکن بود و شد. داستانها عوض شد و آدمیان داستانها هم. اعتباری نیست به فکر و خیال آدمیزاد.
کلمات زیادی را مینویسم اینجا و پاک میکنم. چقدر در این دنیا کلمه هست که نمیشناسم. هزارها کلمه در زبانهای مختلف. بسیاری از کلمات قدیم خودم را تازه میفهمم، تازه میشناسم. درست مثل صدا کردن دوستی که خیال میکردی بیست سال است میشناسیاش و ناگهان میبینیاش. من از تعدادی از این کلمات در زندگیام در این پاگرد گذرا استفاده کردم. تعداد بسیار محدودی که خیال میکردم میشناسمشان. هر روز کلمات جدیدی هست. هر روز کلمات تازه میبینم. یاد میگیرم. یاد نمیگیرم. هر روز. هر روز در هر زبانی صداهای جدیدی هست، کلمات و ترکیبات تازهای. زنگ کلمات، شکل نوشتن. آهنگها.
به دلم بود این دنیای کلمهای، به دلم بود این آهنگها، ترکیبها، به دلم بود رنج و تلخی دلشکستگی وقتی کسی کلمهای را میگفت که منظورش نبود، به دلم بود این قمار، هر چه که بود.
…
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هر چه از ما به یک عتاب ببرد
…
داستانی نه تازه کرد آری
خوشم میآید بنویسم دوم دی هزاروچهارصدوسه، بههرحال فقط یک روز در این دنیا دوم دی هزاروچهارصدوسه است و آن روز دارد تمام میشود. در دوم دی هزاروچهاروصدوسه در سیاتل تمام روز باران بارید. روز نیمهتاریک بود. کلاهم را از سر برداشتم و وارد مغازهای روشن شدم. کمی چرخیدم، یک قوطی استوانهای چای دیدم، قشنگ بود، برش داشتم، رویش نوشته بود جرعهای چای در خیال سرزمینهای دور. جنگلی از دمنوشهای لیمو، نعنا، اسطوخودوس، سیب، رزماری و پرتقال. فکر کردم سرزمینهای دور باید دورِ دور باشند و هیچ وقت نباید به آن رسید، تا همیشه این چای دم بکشد، بکِشد آدم را ببرد، کشش داشته باشد، مطبوع و خیالانگیز باشد. روی درش هم دایرهوار چیزی نوشته بود: وقتی از دست رفت، از دست رفته است، ته جمله میرسید به سر جمله.
سایت در حال بازسازیست
هیچ چیز لذتبخشتر از گفتگو نیست. نوشتن هم نوعی گفتگوست برای من. همواره بوده. آنقدر قدرت دارد که باقی روز ساکتم و آرام. لذتی عمیق که روزها در روانت جاریست. جهانی نامرئی که مرزهای وسیعش را کسی نمیبیند. نیازی نیست دیده شود. هست. ساده و آسوده بر سریرت نشستهای. جاودان و خاموش.
سایت در حال بازسازیست
نظم آرامشبخش است. چند کار را پیگیری میکنم. روشن مینویسم و جواب روشن میخواهم. ناشر، همکار و هر کاری. پروندهی کارها را مرتب میکنم. هر جا ابهامیست سعی میکنم بررسیاش کنم، به جای روشنی برسانمش. اگر لازم است باز نامه بنویسم و پیگیری کنم. ذهنم آرام میشود. سبک.
و اینکه دیدم کتاب نیما یوشیج، از مجموعهی سیشعر انتشارات شهر قلم، در فهرست لاکپشت پرنده قرار گرفته و چهار نشان گرفته، خیلی خوشحال شدم، این کتابم را خیلی دوست دارم. بعد در موردش مینویسم.
سایت در حال بازسازیست
چه میدانم. خیلی وقتها همینطور که دارم مینویسم میبینم قلبم دارد از سینهام در میآید. در طبقات تارگت یک آینهی پایهدار دیدم، سریع برش داشتم. میزم آینه نداشت و من همیشه به یک آینه روی میز نیاز دارم. همینطور که قلبم دارد از سینهام در میآید به خودم در آینه نگاه میکنم.
مهم نیست دخترم! مهم نیست عزیز دلم! حالا یک روزهایی بدجوری غمگینی. صبور باش. حالا یک روزهایی قبل پریود است، یک روزهایی بعد پریود است. هر ماه همین است. من این چند خط کوتاه تو را دوست دارم. فکرهای غریبی در یک ماه به سرت میزند. بنویسشان. اصلاً بنویس روز اول این بود. روز دوم این بود. روز سوم جهنم بود. روز نهم راحت شدم. روز دهم خوش بودم. بنویس و پیش برو. دفتر خودت است به کسی چه مربوط.
آنجا ناراحت باش. خشمگین شو. فحش بده به هر که دلت خواست. اما هر چه دقیقتر بهتر. دقیق بنویس. دقیق باش. با جزئیات. بعد که به مرور برگها زیاد شوند، روندها و الگوها و تکرارها را میبینی و جملاتی مثل جادو پیش چشمت نمایان میشوند. بعد کشفهایت را بنویس. دقیق بنویس.
همینطور که داری مینویسی، میبینی که قلبت دارد از سینهات بیرون میآید، نترس، به خودت در آینه نگاه کن.
سایت در حال بازسازیست
خلبان دور شهر میگردد و نمیتواند فرود بیاید. پیام میدهد که همهچیز تحت کنترل است و همین همه را ساکت و ترسان کرده. تکانهای شدید. برق و باد و باران. چراغهای شهر خاموش میشود، با سر و صدای مهیب و تکانهای شدیدتر. صدای پاکتهای بههمخوردگی حال هم اضافه میشود. ارتفاع مدام تغییر میکند. چندین بار هواپیما پایین میآید و دوباره بالا میرود. و سرانجام پس از دقایقی کشنده و طولانی چرخها باز میشود و لحظات بیم و امید به پایان میرسد. چرخها به بدنهی زمین مماس میشوند. خلبان سریع اعلام میکند خطری نیست. همهچیز تحت کنترل است، با هیجان میگوید این فرود در کارنامهاش به عنوان بهترین فرود سخت ثبت خواهد شد. مکث میکند و ادامه میدهد کار راحتی نبود. واقعاً خوشحالم. مسافران دست میزنند. مردی پیر با صورتی ژاپنی اشکهایش را پاک میکند.
گوشی را روشن میکنم: گردباد و طوفان.
باد ماشین را این سو و آن سو میکشد. درختها روی سیمهای برق افتادهاند. برق رفته. مسیرها مسدود است. در جادهای آخرالزمانی پر از درخت شکسته و سیم برق پیش میرویم. تحسین میکنم سان را. محکم پشت فرمان نشسته و انگار دارد در یک پاییز رومانتیک میراند. چند بار پیاده میشویم و درختها را به کمک هم کنار میکشیم. بعضی جاها تنههای سنگین اره شدند تا راه موقتا باز شود. نقشهخوان گوگل میگوید بپیچید چپ. چپ اما جنگلی تاریک است. جاده کاملاً بسته. چندین و چند راه را میگردیم تا به خانه برسیم. خانه زیر درخت و شاخههای شکستهی کاجها. پیاده میشویم راه را به پارکینگ از شاخههای شکستهی سوزنی تمیز کنیم. چمدانم را از صندوق برمیدارم. با شمع وارد خانه میشویم. هر کس کنار شمعی نشسته، میخندیم.
فکر میکنم بیرون و درون شبیه هم شده.
سایت در حال بازسازیست