خوشم میآید بنویسم دوم دی هزاروچهارصدوسه، بههرحال فقط یک روز در این دنیا دوم دی هزاروچهارصدوسه است و آن روز دارد تمام میشود. در دوم دی هزاروچهاروصدوسه در سیاتل تمام روز باران بارید. روز نیمهتاریک بود. کلاهم را از سر برداشتم و وارد مغازهای روشن شدم. کمی چرخیدم، یک قوطی استوانهای چای دیدم، قشنگ بود، برش داشتم، رویش نوشته بود جرعهای چای در خیال سرزمینهای دور. جنگلی از دمنوشهای لیمو، نعنا، اسطوخودوس، سیب، رزماری و پرتقال. فکر کردم سرزمینهای دور باید دورِ دور باشند و هیچ وقت نباید به آن رسید، تا همیشه این چای دم بکشد، بکِشد آدم را ببرد، کشش داشته باشد، مطبوع و خیالانگیز باشد. روی درش هم دایرهوار چیزی نوشته بود: وقتی از دست رفت، از دست رفته است، ته جمله میرسید به سر جمله.
سایت در حال بازسازیست