یک آبکش پلاستیکی میخواهم
این نان خشکیها پس کجا رفته اند؟
پیش چشمان گرد ماهیها
حرفهایت را باید لب حوض
آبکش کنم
شاید حقیقت از سوراخها نگذرد.
دیدگاه ها . «حقیقت»
دیدگاهها بسته شدهاند.
یک آبکش پلاستیکی میخواهم
این نان خشکیها پس کجا رفته اند؟
پیش چشمان گرد ماهیها
حرفهایت را باید لب حوض
آبکش کنم
شاید حقیقت از سوراخها نگذرد.
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام . ببخشید که مدت مدیدی به دلیل گرفتاری نبودم و فرصت نبود سر بزنم . چقدر لذت بخشه دوباره شروع کردن …
منم از این آبکش ها می خوام !
راستشو بخوای متوجه نشدم یعنی نفهمیدم چی نوشتی…
راستشو بخوای یه چیزی رو میخواستم بهت بگم… خیلی وقته…
میدونم مژده هم با چشمای سبزش یه روزی بم و فراموش میکنه همون طوری که همه ی مژده های دیگه با چشمای آبی و مشکی رستم آباد و رودبار و فراموش کردن … ۳۱ خرداد سالگرد زلزله بود اما هیچکس نیومد.. گله ای ندارم..
این طبیعت آدماست…
این قانون زندگیه…
راستی یه متن جدید نوشتم … نظرت واسم مهمه قول بده حتما میخونیش…
خیلی زیبا یود خیلی. من عادت ندارم از کسی تعریف بی جا کنم. لذت بردم.
خیلی زیبا یود خیلی. من عادت ندارم از کسی تعریف بی جا کنم. لذت بردم.
…می بوسمت….
چون به زلالی آبی…
مرا از امتحان کردن نترسان . مدتهاست بدنبال چنین آزمایشی هستم .
حقیقت اگر به زبان میامد هیچگاه حقیقت نبود
ماهی حقیقت را میگوید آبکشت را به من بده میخواهم گوشهایم را آب بکشم!!!
جان دلم.آینه را فراموش کرده ای؟.خاطره اش نکن آن چنان که من کردم…پشیمان می شوی
حقیقت خود به میان ما آمد… از جنس ما شد… در درون ما ساکن گردید …. و با ماست… شنیده ای نامش را ؟…. عمانوییل را میکویم… در را بسویش باز کن!!!
… عزیز ترین دوستم ٫ که بی او زیستن ٫ هراسان و بیمارم می کند ٫ حقیقت ام را تکه تکه می کند . تکه هایی از آن را در نوشته هایش پنهان می کند .تکه هایی را ٫ در روابطش با دیگران …تکه هایی را در آرشیو بهم ریخته ذهنش … و ان هایی را که از عهده پنهان کردنشان بر نمی آید ٫ رنگ می کند ٫ به رنگ پدرش … ! اگر هیــــچ ام سازد ٫ آرام خواهد گرفت !