شیر سر رفته
گاز را محکم دستمال می کشم
در می رود دستم
می گیرد گوشه ی گاز
خون می آید
برمی گردم
سر تو که نیستی داد می زنم
“دلم می خواهد”
می لرزم
مثل همیشه می گویی
“آرام باش”
اما نمی توانی ادامه دهی که
“من اینجایم کنارت”
.
.
.
* حکایت ما، شعری ست از عباس صفاری، سایت رندان دیروز چند بار خواندمش، آرامش بخش بود.
دیدگاه ها . «شب به خیر عزیزم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
مرسی سارا.خیلی چسبید!
کاش می توانست باشد … کاش !
کاش می توانست باشد … کاش !
kash kamtar harfe delam ra bezani…in roozha nemitavanam rahat bekhabam :(..hum
بازهم مسئله همیشگی
“بودن یا نبودن”
تحمل نبودن آنکس که هیچ وقت کنارم نبوده بسیار آسان است
ولی برای آنکس که گاهی از زندگی با من بوده
به نبودن من ختم میشود.
انتخاب قشنگی بود
متشکر از تو و آقای صفاری
دوستان ما هروقت نیازشان داریم کنارمان نیستند.
نمی تواند ادامه دهد
چون نیست سارا!
هیچ وقت نخواهد بود.
سلام….واااای نوشته هات یه حال عجیبی بهم دادن…..خیلی وب قشنگی داری…همیشه میام میخونم..موفق باشی….یاعلی.
کی تمام می شود این کاش بود و کاش بود و کاش بود ها…
چرا تمام نمی شوم…
چقدر خوب است
که هر روز بعد از این همه شلوغی ،
می توان دل خوش کرد به این گوشه دنج…
نمی دونم میشه چیزی رو که اشک آدمو درمیاره تحسین کرد یا نه ……………………….
از نظر فنی ایده این شعر نسبت به بقیه شعرهای شما جدید نبود.
اما از نظر عاطفی حس خاصی ایجاد کرد.
و این آرامشی که بعد از شنیدن صدایت دارم ، دلنشین ترین نوایی است که دردها را می برد از یادم……..
و این آرامشی که بعد از شنیدن صدایت دارم ، دلنشین ترین نوایی است که دردها را می برد از یادم……..
روان بود مثل همان شیری که سررفت. به نظرم به جای«دلم می خواهد» در چنان شرایطی باید گفت:«دلم می خواست». نام شعرهم گویا نیست. شاید همان دلم میخواست. یا چیزی شبیه آن بهتر باشد. موفق باشید.
کنار یک چادر آفریقای در سودان بدون آشپزخانه بدون شیر بدون… تنها من از گرما می لرزم
تنهایی سنگینی داشت