بند رخت سیاه
سینه بند بنفش
دامن سفید
تکان های آرام
نگاه ماشین خاموش
به پنجره ی طبقه ی دوم
صدای تمرین سنتور
آقای کریمی
سطل را پر می کند از آب
می ریزد کف کوچه
مرجان دست دخترش را می کشد
آیدا غر می زند
لب پنجره
دو مرغ مینا
برنج می خورند
مرد همسایه
بیرون می دهد
رو به آسمان
دود سیگارش را
تلویزیون روشن
کامیونی پر از دوشک
پارک می کند
دو نفره و یک نفره
دود بالا می آید
از طبقات آپارتمان ها
بند رختی سیاه
سینه بندی بنفش
دامنی سفید
تکان هایی آرام
.
.
.
*
Je ne suis pas ta sœur
دیدگاه ها . «کوچه ی یزدانیان»
دیدگاهها بسته شدهاند.
نمی دانم کی می آیی و کی میروی
ولی دوباره کوچه ساکت ودر نگ کرده ی ما بوی ترا گرفته است
بوی دختری که احساس ونظم وتدبیر مانند نورهای در هم تنیده ی رنگارنگ احاطه اش کرده اند.
ولی باین همه هنوز صمیمی ومهربان وعادی است
ودل هایی را که تسخیر کرده است مانند گنجشکی باران خورده وسرمازده پس از بهبودی کنار پنجره پرواز می دهد.
این بانوی مقدس راهبه ی عفیف و خستگی ناپذیر صومعه ی آسمان ورهایی است.
و
همه چیز معمولی ست
اگر نباشی هم.
اما تکان های آرام
گاه تند تند می شوند
وقتی خیره می شوی به من…
سلام. سارای عزیز
زیبا بود مرسی
…
آیا یک نفر دارد می افتد ؟
یا یک برگ؟
یا یک اتقاق؟
یا چیزی تمام شده ؟
یا هیچ چیز نیست ؟
یا همه چیز نیست؟
یا همین که هست ؟
سارا
شعر قبل را جدا از هر چه منطق قافیه های مدام
با جایگزینی «چه کسی جز من اما … راز چشم هایت را می داند»
دوست داشتم و می شناختم
.
خوب باش.
would you please let me know what is the name of the music on backround?
thanks
من از یاران می نویسم
از اسرار شقایق می نویسم
نه از باران نه از شبنم نه از گل
من از درد یک عاشق می نویسم ………
بهم سر بزن
رئالیسم شاعرانه همین است دیگر
من لذت بردم….خیلی ساده و صریح …مثل شعرهایت
چه عکسی!