هر روز دکمههای پوستش را محکم میبست
طوفانی را پنهان کند
ناگهان اگر گوشهی لبش باز میشد
کاغذها و گلدانها به زمین و زمان میریختند
نگاه میکرد
نه مستقیم در چشمها
به جایی کنار شانهمان
و ما به سوختن کنارش عادت کرده بودیم
۲۵ آبان ۹۲
سارا محمدی اردهالی
…این کار ادامه دارد
دیدگاه ها . «” …. “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
گاهی با خودم میگم که این شعر سارا اردهالی رو میشه ادامه داد یا اصن از قبلش شروع کرد یا اون ادمو کشید بیرون اصلن !
تجربه خوبیه که راوی یکی از اونها، خود شما باشی!
…………
:)
باید فکر کرد
سپاس
سارا
یاد سوسک تو جلد آدم رفته ، تو فیلم مردان سیاه پوش ۱ افتادم .
درباره کاری که ادامه داره نمیشه حرف زد .
هنوز معتقدم” در کل ” بچه خوبی هستی . احتمالا تو هم هنوز در کل رو دوست نداری .
خب دیگه الان عصبانی میشم خداحافظ.
……………
سوسکهای خیلی معروف را نمیشناسم
:)
مرسی
سارا
سلام سارا
تا همین جاش هم زیبا بود
فقط نقش “و” در بند آخر به قوت کلمات دیگر نبود شاید !!
………….
ولی دوست دارم باشد
:)
سپاس
خیلی خیلی ممنون
سارا
تشکر که به اشتراک گذاشتید.
…….
خواهش
سارا
سلام از این شعر خیلی خوشم اومد. همین.
……………
:)
خوب است
سارا
تازه با وبلاگ و نوشته های شما آشنا شدم
ولی وقتی سپیدهای شما رو می خونم انگار که خیلی وقته با شما آشنام
تبریک و سپاس
…………
به به
خوش آمدید
ممنونم
سارا