شیرین

دور خودش می‌چرخید
می‌گفت می‌خواهد سرش گیج برود
سرش که گیج می‌رفت
رها می‌شد در آغوش من
می‌گفت سرم دارد گیج می‌رود
سرم دارد گیج می‌رود
۲۳ مهر ۱۳۹۱
سارا

دیدگاه ها . «شیرین»

  1. سلام
    سخت نیست اینکه برداشتهای یک نفر را از شعر با نگاه کردن به او یا خواندنش – اینجا و یا در فضایی واقعی تر – دانست .
    خوشحالم به پیدا کردن اینجا و نخستین شعر من را وقتی می خوانید که نام و نشانی خودتان را با توضیحی که در ستون درباره ی وبلاگم داده ام ، در فهرست پیوندهای آن خواهید دید .
    (الف.ابراهیم)
    ………………………..
    سلام و سپاس
    خوش حالم برایم نوشتید
    سر می‌زنم
    سارا

  2. از این شعر خیلی لذت بردم. سالها پیش که مطلب می نوشتم این ایده را – نه به این زیبایی – جایی نوشته بودم. از خواندن بیان زیبای ایده ی فراموش شده ام شادان شدم. بسیار جای خوشحالی است که کسانی می توانند اینچنین به زیبایی بنویسند.
    …………………
    خوش حالم که این حس در دل شما هم گذشته
    چه شیرین
    سپاس بسیار
    سارا

  3. ما هر از گاهی به این محفل می آییم، دانه دانه می خوانیم و می خوانیم … از قدیم ه جدید
    حتا اشک می ریزیم حتا هم به خنده ای لبمان گشوده می شود از نوشته هایتان
    بعد یک هوئی به بعضی از این پست ها که می رسیم عنان اختیار از کف می دهیم که اگر نگوئیم و ابراز نکنیم که دیوانه وار دوست داریم این بعضی از پست ها را، دق می کنیم…
    ما سپاس گزار هستیم که شما را انقدر در نقطه نقطه نوشته هاتان می توانیم دوست داشته باشیم، دوست داشتن حس خوبی ست :)

    …………..
    یادش به خیر
    این را یادم رفته بود
    شیرین
    که سرش گیج می‌رفت
    آه
    خیلی آه
    ممنونم
    خیلی لطف دارید
    بی‌نهایت ممنوم
    شیرین که سرش گیج می‌رفت
    سپاس
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.