بیشتر از یک سال است که یک گلدان شمشیری دارم. همان ابتدا به من گفته شد که باید دو هفته یکبار آبش بدهم. چند ماهی مطابق دستور با او رفتار کردم. اما بهروشنی حالش خوب نبود. برگهای بلندش پیچ خورده بود و اصلا فکر نمیکردی شاداب باشد. فکر کردم ده روز یکبار آبش بدهم. آب بیشتر حالش را بهتر نکرد اما فهمیدم که باعث خراب شدنش هم نشده است. آب دادنش را کردم هفتهای یکبار به نظر سرحالتر میرسید. نور و رطوبت هم بود. برای رطوبت چندان نمیتوانستم فکری کنم، اما میشد به پنجره دور یا نزدیکش کنم. خلاصه هنوز ماجرای من و این گلدان ادامه دارد.
خیلی وقتها و البته باید بگویم در بیشتر وضعیتهای زندگی، چیزی به آدم گفته میشود (اگر الف اتفاق افتاد، کار جیم را انجام بده) و آدم بهطور خودبهخودی آن کار را انجام میدهد. طبق شنیدهها، طبق عادتها. بدون آنکه فکر کند این حرف میتواند کاملا نادرست باشد، یا حداقل در وضعیتی دیگر نادرست باشد. در ثانی همیشه میتوان راههای بهتری هم پیدا کرد.
در مورد اخلاق هم میتوان این حرف را زد. کار میم اخلاقی نیست. چه معنا دارد این؟ آیا کسی میتواند تمام وضعیتهای انسانی را در نظر بگیرد و حکمی بدهد؟ پس شعور و درک و فهم خود آدم چه میشود؟ وضعیتهای متفاوتی که وجود دارند چه میشود؟
همیشه میتوان یک غذا را خوشمزهتر درست کرد. آیا این روند جایی متوقف میشود؟
پ. ن: چرا تازگی به گل سوسن میگویند لیلیوم؟