غرق افکار خودم بودم که مرد لندهوری که از کنارم رد میشد بهم گفت بیحیا. میدانی به چه فکر میکردم. صبحش داشتم دوباره پادکست ماجرای مشروطهی آقای خادم را گوش میکردم ـ بسیار ممنونم از ایشان ـ فکر میکردم صد و پنجاه سال روشنفکران عثمانی و بعدش ایرانی زور زدند با سادهدلی یا زیرکی به سلطان و پادشاه و مردم بگویند پیشرفت با دین مشکلی ندارد. پارلمان ضد دین نیست. آموزش زنان ضد دین نیست. حالا دندتان نرم، اصلا ضد دین یا هرچه، چشمتان کور، اکنون همان مردم که بر اساس تجربه زندگی میکنند همین را میخواهند.
سارا، تهران
