ساده است پاسخ خودم به ماجرا. چرا کاری را که نمیخواستم کردم؟ چون هیجان داشتم. هیجان فکر کردن را از کار میاندازد. قبلاً در موردش تصمیم گرفته بودم و قرار بود دیگر کار ب را نکنم. اما کردم. یک موضوع دیگر هم بود. بیخیالی و فشار اجتماعی همافزایی کردند. یعنی حرصم گرفته بود از فشار اجتماعیِ تکلیف تعیین کردن و برای دهنکجی گفتم به جهنم که قبلاً تصمیمم را گرفته بودم، برای لجبازی باید بزنم زیر میز و خب زدم. هیجان هم باعث شد خودم را درگیر نتایج کارم نکنم. فکر نکنم که بعد که عقلم سر جا آمد، پشیمان خواهم شد.
پشیمان شدم؟ بله. خیلی؟ نه. چون بالاخره زدم تو دهان آن فشار اجتماعی عوضی. تصمیم خودم اما مهمتر از فشار اجتماعی نبود؟ بود. پس ای زن حال خودت را که بیشتر گرفتی!
…
شکر شکسته، سمن ریخته، رباب زده
…
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟
…
سایت در حال بازسازیست