دقیق بودن کار سختیست. میتوانم بگویم من صادق بودم و هر چه به ذهنم رسید گفتم. بهنظر میرسد صادق بودن آنقدر قشنگ است که فریبم میدهد.
بر اساس تجربه، فکر میکنم بعضی حرفها را بههیچوجه نباید زد. کار درستی نیست که در صورت کسی حرفی بزنی که اعتمادبهنفس او ویران شود و بدتر اینکه دلش بشکند. حرفی که سبب هیچ خیری نمیشود و حاصلش ویرانی و خرابیست.
دقتِ من با زندگی کردن و تجربه کردن بالا میرود. آدمِ دقیق مسلط است؛ میداند در موقعیتهای مختلف چه حرفی را بزند و چه حرفی را نزند. یکی از کیفیتهای زیبای انسانی که با آن آشنا شدهام همین دقت داشتن است، فوقالعاده زیباست چون مدام میتوانم دقیقتر باشم و زیباتر.
بههرحال آدم اشتباه میکند. چه کنم؟
قدمِ بعدی را بهتر برداشتن. چشمان تیزبین داشتن و دقیق شدن روی ظرائف و نکتههای باریک.
یه شعر دیگهم داشتین…
تلخکها دور تختم میرقصند.
معنیش چی بود؟
خودتون قبول دارین شعری که منتشر میشه امر خصوصی نیست.
میشه یهکم توضیح بدین.
عجیب است که میپرسید معنی شعری چه بوده است. توضیح خاصی نمیتوانم بدهم.