موضوعیست که گاهی بسیار آزار دهنده میشود: نوشتن دربارهی نوشتن. هیچ نمیفهمم چرا بعضی وقتها نمیتوانم با سرعت مغزم بنویسم و از سویی بعضی وقتها تمام کلمات و جملات بهنظرم مسخره و عجیب میآیند. از این بگذریم، خواندن شعرهایی که این روزها نوشته میشود حسابی اذیتم میکند. مشکلی وجود دارد و تا دقیق خود مشکل را نتوانم تعریف کنم، ایدهای به ذهنم نمیرسد و در نتیجه حرفی برای گفتن ندارم. همینقدر میدانم که باید فاصله بگیرم. بهشکل حسی میدانم باید از چه چیزی فاصله بگیرم و چه چیزی اذیتم میکند، اما نمیتوانم توضیحش بدهم.
دیدگاه ها . «نوشتن دربارهی نوشتن»
دیدگاهها بسته شدهاند.
خب. تاریخ که درست شد.
حالا بپردازیم به محتوا.
من همهی شعرهای شما رو نخواندهم.
همهی اشعار فارسی رم همینطور.
در همون حدّی که خوندم، بعضی از شعرهاتون تعابیر جالبی داره که سند شاعربودن شماست.
مثلن اون شعری که میگه من و گل سرخ و دیر، به هم میآمدیم… یا تاریکی مگه آب می خوره.
مشکل از شعرهای شما نیست، مشکل از زمانهست. بازخورد مناسب نمیگیرین، دیوار شعر کوتاه میشه واسه بهانهتـراشی.
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان…
صدوقی عزیز،
ممنونم از یادداشت شما.
در ذهن خودم آن چه دربارهی شعر نوشتهام بیشتر شخصیست. اما نمیتوان شعر نوشتن را کاری کاملن شخصی در نظر گرفت.
شاید بهنظر برسد ابتدا این پرسش پیش آمده که اکنون شعر نوشتن چه معنا دارد، اما نه. مدت زیادیست که آن وضعیتی که در نهایت به نوشتنِ شعر میانجامید در من وجود ندارد.
یک علتش میتواند این باشد که روی داستان کوتاه و رمان کار میکنم.
اما اگر بخواهم به «برف سرخ» هم توجه کنم، میبینم آن بیرون هم خبری نیست و آنچه نوشته میشود برایم رنگ و بویی ندارد. اینجاست که فکر میکنم به وضعیت شعر در این روزگار.
و البته برایم سوالهایی ایجاد میشود.
زندگی و معنایش مدام در حال تغییر است و این تغییرات سریع فرم و شکل ادبیات را تغییر میدهد.
چیزهایی از این دست به ذهنم میرسد و در نهایت هنوز سوال اصلیام شکل نگرفته است.
متشکرم