خواب

مرد همسایه دارد با دقت عجیبی رخت‌ها را روی بند پهن می‌کند. قهوه‌ی ترکم را آماده کرده‌ام. راضی نیستم از طعمش؛ قهوه‌ی اِدناست ولی انگار کیفیتش خراب شده؛ دوستی گفت سر ویلا یا اول قائم‌مقام هم قهوه‌ی خوبی دارد. بویش اما خوب است. این روزها کم‌تر چای می‌خورم. دلیل خاصی ندارد. شاید باز به چای خوردن برگردم.
مرد همسایه با دقت عجیبی به لباس‌ها گیره می‌زند. او را می‌شناسم. عصرها هم می‌آید در همین بالکن سیگار می‌کشد، طوری که انگار دارد رمان می‌خواند.
اگر او مرا می‌دید درباره‌ام چه می‌نوشت؟
گمانم هم‌چین چیزی در یادداشت‌هایش می‌نوشت:
زن همسایه در خواب قهوه‌اش را درست کرد و در خواب قهوه‌اش را خورد.

5 دیدگاه دربارهٔ «خواب»

  1. سلام سارا
    یاد فیلم دیگران افتادم
    چقدر ابهام در ارتباط این دو نفر هست. طوری که آدم میگه کاش شروع یه رمان بود.
    برای من دوتا آپارتمان بلند
    وسط انبوه مه بود
    بند رخت سرخ
    لباسهای خواب سفید :)
    تلاش کرده ام برای همه نوشته ها احساسم رو بنویسم. ولی قبلا امکانش نبود
    الان ولی هست
    چقدر خوب
    …………………………
    سلام قائم
    همیشه داستانی در مه هست که می‌توانی به آن بال و پر بدهی
    یا از کنارش رد شودی
    خیلی خوش حالم می نویسی
    سپاس
    سارا

  2. من تو نوشته های شما همیشه به انتخاب کلمات و به خصوص زمان افعال دقت می کنم
    به گمانم حسابی حساسید روی ویرایش کارهاتون
    مرسی که فرصت فکر کردن می دین :)
    ………………………
    سلام رایکا
    دقت در نوشتن آرام آرام در آدم شکل می‌گیرد
    و من می‌دانم برای من هنوز بسیار بسیار جا دارد
    مرسی که می ‌خوانی
    و می‌نویسی
    سپاس
    سارا

  3. خوب و خواندنی
    و البته بسیار شخصی با تصویری شبیه تصاویر رمان “بره‌ی گم شده‌ی راعی” که شباهت نامربوطی هم نیست.
    موفق باشی و پرتوان‌تر و جدی‌تر بنویسی
    در اینجا
    http://ahmadzahedi.blog.ir
    هم با یک نقد ادبی به‌روزم
    ارادتمند
    ………………….
    سلا م و سپاس از یادداشت شما
    گاهی یک نوشته فقط برای بیان حال است و چندان جدی نیست
    سپاس‌گزارم
    سارا

  4. سلام به خانم محمدی اردهالی که به شدت برای هنرمندیش احترام قائلم
    خواستم بگم یه فرم مینی مالیستی بد که دیدم ناجوانمردانه است! چرا که محتوا هر چقدر هم برای من انتزاعی و نامفهوم – حداقل در پایان و اون جمله انفجاری پایانی- بود اما خاص و جذاب برداشت شد. قرار نبود طور خاصی بشه و همین لحظه های کوچیک بی قصه چقدر قشنگه…تشکر
    …………………..
    سلام آقای صباغی
    خیلی ممنونم از لطف شما و یادداشت خوب‌تان
    گاهی هم رها یک چیزی می‌نویسم و رهایی‌اش برایم مهم است
    سپاس
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.