زنی بود
از دکمهی سِیو میترسید
عینک تیره میزد
طوری شالش را پشت گوش میانداخت
که کسی به خاطر نیاوردش
در کامپیوترش هیچ عکسی نبود
هیچ نامهای
مدام سطل آشغالش را خالی میکرد
انگار همین حالا لپتاپش را از جعبه درآورده بودند
طوری در را میبست
که گویی
هرگز به خانه برنخواهد گشت
شبها که مسواک میزد
اثر انگشتی از گردنش بالا میآمد
گلویش را میفشرد
لکلکی بود در آسمانی خالی
که خرچنگی رهایش نمیکرد
همسایهها میگفتند
همیشه گردنش خراش داشت
و لبش مکیده شده بود
معلوم نبود
از کدام طرف
اردیبهشت نود و دو
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «” ساعتها “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام سارا جان
مثل تمام نوشته هات به دلم نشست
آفرین
خیلی خیلی دوست دارم نوشتنتو
همیشه بنویس خانوم @};-
امان ازین ساعتهای پاگرد ….
……
امان از ساعتها
سارا
کار، از آسمانِ بردارم گذشته است
افتاده روی دندان های مقوایی
تا که برگشت
من از زانوی خودم رکوع نمی شوم
به موازات شانه گیسو برآمده بود
آهسته چاک بزن
سینه ی ماه را
شانه نمی خواهد
که من شکلِ آن چادرِ در باد شده ام
سارا خانم ازشعرهای شما خیلی خوشم میاد وهمیشه سایت شمارا نگاه میکنم قبلا ازشاعری بنام احمدقربانزاده شعرمیگذاشتید ولی حالاخبری ازشعرهای ایشان نیست اگرادرسی ویاشماره ای ازایشان دارید لطف کنید بمن ایمیل کنید
……………
خیلی ممنون
فکر میکنم اشتباه میکنید
چیزی یادم نمیاید
سارا
وااااااااااااای
مرسی
مرسی
مرسی
من دقیقا میخواستم اینو توو یکی از شعرام بیارم
توو گوشی م نوشته بودمش که بیارم
ولی الان دیدم شما آوردی
مرسی
مرسی
:
مدام سطل آشغالش را خالی میکرد
……………
:)
سارا
برای نشر دوبارهی نوشتهها و عکسهایم با من حرف بزنید.
الان این شعرتو گذاشتم توو وبلاگم
http://shak14.blogfa.com/post-95.aspx
………………
مرسی زهرا جان
خیلی خوش حالم دوستش داشتی
ممنون
سارا
خانم اردهالی عزیز
کامنت بالا رو خوندم، قبلن هم -فک میکنم- بهتون اطلاع داده بودم که با افتخار شعراتونو در وبلاگم منتشر می کنم
http://just-poem.blogfa.com/category/51
………………..
رایکای عزیز
خیلی ممنونم از لطف شما و خبر شما
انتخابهای خاصی است. دوستشان دارم
دست شما درد نکند
مهربانید
سپاس گزارم
سارا