پوستم ترکیده بود
ریزریز
استخوانهایم
شکسته
با خردهریزهایم خوابیدم
و بیرحمانه
خواب آفتاب دیدم
۱۴ فروردین ۹۲
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «” شکسته “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
پوستم ترکیده بود
ریزریز
استخوانهایم
شکسته
با خردهریزهایم خوابیدم
و بیرحمانه
خواب آفتاب دیدم
۱۴ فروردین ۹۲
سارا محمدی اردهالی
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارای عزیز… چه قدر خوبه این شعر
فقط بدیه اینجا اینه که آدم می دونه یک شاعری هست که برهنه شعر می گه.. آدم همین که با یه شعری ارتباط برقرار می کنه حس می کنه باید نگران شاعرش بشه..
کاش نظرای منم گاهی نمی دونم حداقل بهتون انرژی داده باشه همون طوری که شعراتون خیلی وقتا حال منو خوب کرده. یادم باشه دیگه هذیون وار نظر نذارم
……………..
مریم جان سلام
چند بار این یادداشت را خواندم
خوش حالم که این همه نزدیکی و حس میکنی نوشتهام را
و شک نکن یکی از بهترین نظراتی بود که تا مدتها در ذهنم خواهد ماند و شوقی به من میدهد
سپاس فراوان
سارا
درود بر شما به روزم با دو شعر اگر قدم رنجه فرمایید[گل]
…….
سپاس
موفق باشید
سارا
با عرض سلام و ادب و تبریک سال نو
احتراما دعوتید به خواندن تارنمای ادبی سیولیشه
………..
خوب باشید سپاس از دعوت
سارا
سلام !
و
سپاس .
سلام/زیبا بود مثل همیشه-دست مریزاد
بی رحمانه ….
درود بانو برقرار باشید
شما را به صرف نوشیدن یک فنجان خیال خام دعوت میکنم در رفسنگ
باسلام واحترام ، لذت بردم از کارهای سپید زیبای حضرت علیه ایضا دعوتید به خوانش “پاییز بود…” .
دلنشین و تاثیر گذار بود
دست مریزاد بانو………………
شما هم دعوتی به رنگ شعر
خواب رهایی
در آرزوی
دنیای بی دیوار
سارای خوب:) ممنون از این همه احساس. کلماتتون تووی قلبم می مونند.
مثل همیشه
………….
خوب باشی آشنای عزیز
سپاس
سارا
حس خوبی بود،
خوابیده بودم
دردم به خواب رفته بود!
افتابی که خواب بود . . .