” ساعت‌ها “

سفرم
مدت‌هاست
نمی‌دانستم
خیال می‌کردم کلید را می‌پیچانم وارد آن خانه می‌شوم
ولی سفرم
همین طور که چای را می‌گذاشتم روی میز
رفته بودم
خیلی دور
نمی‌فهمیدم
باز تلفن را بر می‌داشتم
کافه می‌رفتم
در ایستگاه مترو منتظر می‌نشستم
حتا جایم را می‌دادم به دیگران
خیال می‌کردم با دقت گوش می‌دهم به حرف‌ها و جواب‌های درستی می‌دهم
در لیست هیچ مسافرخانه‌ای نامم نبود
دیر فهمیدم
دیرتر از تو
در اتوبوسی ارزان قیمت
در جاده‌ای خاکی دور می‌شدم
دور و دورتر
شما خیال می‌کردید حال مرا می‌پرسید
می‌گفتم خیلی ممنون
راننده خیال می‌کرد کنار پنجره نشسته‌ام
می‌پرسید همه چیز خوب است
می‌گفتم
خیلی ممنون
۲۹ اسفند ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

دیدگاه ها . «” ساعت‌ها “»

  1. سلام
    خیلی خیلی زیبا می نویسید.
    مرسی برای شعرای خوبتون، خوندنشون حس خیلی خوبی بهم میده.
    سال خوبی براتون آرزو می کنم :)
    من هم یه چیزایی می نویسم، امکانش هست هر زمانی که وقت داشتید چند تا شو براتون بفرستم که بخونید و نظرتون رو بهم بگید؟
    ……………….
    سلام
    من جندان نقد نمی‌دانم
    فکر کنم خودتان بهتر بتوانید کارتان را بخوانید و نقد کنید
    سال خوبی داشته باشید
    سپاس
    سارا

  2. سلام:
    بود لطف بهاران با تو ای دوست.بهار و عید با روی تو نیکوست.عمود خیمه ی باغ و بهاری.تویی جان سخن باقی هیاهوست .سال نومبارک
    ………..
    دوست بسیار عزیز
    سال خوب و آرامی داشته باشید
    سپاس
    سارا

  3. باز هم سه بار خواندمش سارا جان
    مثل همیشه
    ولی اینبار بغض امان نداد ! کلماتت می رقصیدند.
    راستی ؛
    بهارت نو .
    …………………..
    سپاس ریحانه جان
    آرام و خوب باشی
    در سالی که هزار اتفاق عجیب خواهد افتاد
    سارا

  4. سلام
    خانم اردهالی
    من بعضی از شعرای شما را خیلی دوست دارم مخصوصا (سفرم) دلنوشته ایست که این روزها مخاطب زیادی داره
    البته که کمی نا امیدانه هست
    پاینده باشید
    حامد عزیزی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.