چگونه دیوانه میشوم؟
در آینه چیزی پیدا میشود؟
در مترو بلند میخندم؟
کلید خانهی مادربزرگ در قفل خانهام گیر خواهد کرد؟
پیش خنزرپنزری می نشینم اصل ماجرای لکاته را تعریف میکنم؟
خودم!
خودم هم خبر خواهم شد؟
۲۲ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «” خبر “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
خودت اما…
گم اگر نشوی…
یه آفرین نصفه و نیمه از من داشته باش فعلا! اونم به خاطر لحنی که به شعرت دادی و این بصورتی کاملا زیرپوستی, چگونه دیوانه شدن رو اجرا میکنه ! انگار این باعث دیوونگی میشه:
سوال سوال سوال سوال سوال سوال!
ولی روی جملاتت کلی حرف و دلیل دارم برای نپسندیدن که حوصله نوشتنشو ندارم.
سلام خانم اردهالی .
عادت به نگفتن راست ها ندارم .
یکی از اونها هم اینه که شعر شما یکی از اون شعرها بود که به من جرئت داد تا چیزی رو که مطمئن نیستم شعر هست یا نیست ، بنویسم روی یک وبلاگ و واسش کامنت دعوت هم بنویسم !
حالا اینکه خود شما هم شعرم رو بخونید و نظرتون رو بنویسید ، لذت موشکافانه ای برای من داره .
چشم براه حضور شما هستم .
…………………….
بنویسید
بی آن که منتظر نظر من باشید
دل خودتان مهم است
دل گرم باشید
سپاس
سارا
سلام سارا
بگو آیا هنوزهم
شعر
حرفی ازدردمردم دارد,?
یااینکه
مردم دردازحرف شعردارند?!نه نگو!
میدانم
شاعر
حرف از دردمردم
رنج,
فراوان دارد
این شعرنگفته حرفی…
درداز حرف مردم فراوان دارد!!!
ساده می نویسیم…برای کسانی که دوستشان داریم…..
ای کاش پشت پلک مهربونیشون ایستگاه ای هم برای ما باشد…..
(شعرهاتون زیباست)
…………..
سپاس
سارا