پیاده میشوی
برمیگردم
تو از پشت زنی را میبینی
که شبیه من است
سوار میشوی
قطار میرود
من
قطاری را میبینم
عین قطاری که تو را میبرد
۲۲ بهمن ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
8 دیدگاه دربارهٔ «در ایستگاه»
دیدگاهها بسته شدهاند.
پیاده میشوی
برمیگردم
تو از پشت زنی را میبینی
که شبیه من است
سوار میشوی
قطار میرود
من
قطاری را میبینم
عین قطاری که تو را میبرد
۲۲ بهمن ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
دیدگاهها بسته شدهاند.
شعرهایی مثل این اندوه و حظ توامان برای من دارد ، سپاس از حسی که می بخشی …
با سرنگی از نفت پر
مورچه های کارگر باغچه را می کشتیم
حالا کودکی ها
حالا سرنگ ها
حالا نفت ها
حالا کارگر ها
حالا مورچه ها …
سلام بزرگوار . شعر زیبایی بود و حسّ قشنگی داشت. فعلا وقت نکردم همه ی وبلاگ رو بخونم . اما حتما سر میزنم . ما هم بعضی اوقات یه چیزایی می بافیم که خوشحال میشم تبادل لینک کنیم ، اگر مایل بودید.
زندگی دوگانهی ورونیک؟
۲۰
سلام عزیزجان
خوبید؟
خیلی خوشحالم که این نوشته به دست شما می رسد.
کتاب روبا ه سفیدی که عاشق موسیقی بود را می خوانم
ونوشته های یی هم در مورد شعرها البته برای خودم نوشته ام اگه دوست داشتین اینا رو براتون بفرستم
خیلی دوست دارم شما را از نزدیک ببینم
با شعرای شما به شعر سپید بیشتر علاقه مند شدم
ومی خوام اگه امکان داره شماره ای هم از شما داشته باشم.
خیلی دوستون دارن
ای کاش من هم …فروش شعرتون می شدم.
………………
سلام و سپاس که دفتر شعرم را خواندید
اگر خواستید خوش حال می شوم نظرتان را به ایمیل من بفرستید
saraharayene@yahoo.com
سپاسگزارم
سارا
دوست داشتم
الف ما انوار با ظلمات چیست
چون تواند نور با ظلمات زیست
…
مدت هاست که حرف نزده ام
نه با تو نه با خودم و نه با هیچکس دیگر
به گمانم لال شده ام !