تاریکی مطلق

تاریکی‌ها با هم فرق دارند
یک نوع تاریکی هست
تاریکی من و تو
تاریکی مطلق
سوزن گرامافون در لحظه‌ای ویژه
در شیار این تاریکی فرو می‌غلتد
تو دکمه‌ی کتت را می‌بندی
دستی در جیب
آهسته
میان سالی‌ات را طی می‌کنی
سمت من می‌آیی
به جوانی‌ام می‌رسی
نفس من حبس می‌شود
ساعتم را باز می‌کنم
می‌گذارم روی آخرین کتاب
با هم
در زمانی که نمی‌گذرد
می‌ایستیم
۸ دی ۸۹
سارا محمدی اردهالی

22 دیدگاه دربارهٔ «تاریکی مطلق»

  1. سلام.شعر خوبی خواندم.بیشتر از تخیل و روایتش لذت بردم.شروع کار من رو یاد رمان چاه بابل رضا قاسمی انداخت،شاید چون اون چند سطر رمان رو خیلی دوست دارمش و شعر می دونمش. و این چند سطر میانی شعرت رو فوق العاده می بینم.خیلی زیباست سارای عزیز:
    تو دکمه‌ی کتت را می‌بندی
    دستی در جیب
    آهسته
    میان سالی‌ات را طی می‌کنی
    سمت من می‌آیی
    موفق باشی.در ضمن وبسایتت موزیک بی اندازه زیبایی داره

  2. “با هم
    در زمانی که نمی گذرد
    می ایستیم”
    ….
    زمان ذهنی نمی گذرد
    زمان واقعی اما
    پیرمان کرده
    آرام آرام
    و ما
    با هم
    در زمانی که نمی گذرد
    می ایستیم
    نفس ها حبس می شود
    بوی عطر پیچیده در مشام
    تراک ۱۷ پیجیده در گوش
    و یک فنجان چای تلخ
    به یاد جوانی می نوشیم

  3. سلام بانو سارا…خوب باشید
    بسیار زیبا نوشتی مثه همیشه فوق العاده و مثه همیشه حس خاص من به این نوشته هایت
    ممنون
    این وبلاگ یک کتاب یک خاطره و در کل مجموعه ای ارزشمند است می دانم که قدر لحظه هایش را می دانی..
    موفق باشی و مثه همیشه
    ………………
    سپاس‌گزارم
    خیلی
    سارا

  4. سارای خوب،
    عمر آتش است، می بالد و شعله می کشد. عشق و تنها عشق روزگار را بر انسان گلستان می کند، و انسان دیگر هیچ نمی خواهد از لحظه رد شود، می ایستد، در حدس درخت، «در زمانی که نمی گذرد.»
    تاریکی مطلق، سایۀ روشنایی است، و سایه دلیل واقعیت داشتن- در قبل هر سایه آفتابی است، و شعر تو سایۀ آفتاب درون توست.
    آرام و آفتابی بمان و بنویس.
    با احترام
    ماندانا
    ……………
    ماندانای خوب
    که می‌خوانی و می‌نویسی مدام
    سپاس‌گزارم
    سپاس‌گزارم بسیار
    سارا

  5. مثل کمی که از چیزی بگذرد
    زن بارها از خودش گذشت
    یا برگشته بود
    یا خواسته بود چیزی بگوید
    اما پرنده ی مرده از دهانش افتاد
    پرنده را
    دوباره در دهان گذاشت
    سلام
    سرکار خانم اردهالی
    فراموشی به روز شد …
    با احترام .
    …………………..
    و آن زن را
    جایی در دوردست
    به خاطر آوردند .
    زیباست
    سپاس‌گزارم از این دعوت
    به فراموشی سر زدم
    سارا محمدی اردهالی

  6. ‌دانه پیش از آمدن بهار آهنگ روییدن می کند.وپس از آمدن آن نیز ثانیه ای را هدر نمی دهد.آیینه زمان برای کسانی که به هوای نیامده روزگار و یا به پای گدشته ای قدم سفت کرده انذ هیچ تحرکی پیشکش نمی کند.
    ……………با هم
    در زمانی که نمی‌گذرد
    می‌ایستیم
    ……………
    :)
    سپاس‌گزارم مهربان
    سارا

  7. این روزهای بی بارش زمستان سخت کلافه ام کرده است، اینجا که سر می زنم حداقل خاطره روزهای بارانی در ذهنم مرور می شود ، چشمم را که می بندم …بوی باران می آید… ممنون سارا خانوم جان
    ………….
    خوش‌ آمدید آقای سردبیر
    سپاس
    سارا

  8. سلام .همین یکماه پیش بود که دوستی یکی از شعرهای تورا برایم خواند وبعدکتابت را به من هدیه داد.حسابی با شعرهایت رفیق شدم وکلی دعا کردم به جان دوستم .مدتها بود شعر خوب نخوانده بودم .شعرهای تو از من عبور می کنندوشوری عمیق به من می بخشند.خوشحالم که این جا پیدایت کردم.
    ……..
    خوش آمدید
    سپاس‌گزارم
    سارا

  9. سلام خانم محمدی اردهالی
    از خواندن شعرهایتان لذت می برم؛ کتاب شعرتان را هم دوست دارم؛ مدتی است می خواهم برایتان نظرم را بنویسم و تشویقتان کنم حالا بالاخره شد؛ آفرین
    ………
    تشویق خوبی بود
    سپاس
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.