عصر سنگین

دستم
به سمت تلفن می‌رود و
باز می‌گردد
چون کودکی که به او گفته‌اند
شیرینی روی میز
مال مهمان‌هاست
۲۴ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی

دیدگاه ها . «عصر سنگین»

  1. بهتون تبریک میگم …شعرهای خوبی اینجاست…البته کتاب شما هم شعرهای قابل بحثی داره…البته (شاید در بعضی از شعرهای بلندتان) اگر در پیاده کردن بعضی از سطرها وسواس بیشتری خرج میکردین شیرینی کار دوچندان میشد…خسته نباشید

    گاهی عجولانه می‌نویسم
    درست می‌گویید
    سپاس
    سارا

  2. عزیزم:
    آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.تازه بود و بی غش . دل دل کردن حرفهای نگفته.فرزندان خوبی داری .آرام ولی پراز شور.کاش تا همیشه اینگونه بماند.
    میزبان خوبیهایتان هستیم.

  3. سلام
    هر دو
    چشمم را
    با همین قیچی سا ده
    تا ته بریدم
    ================
    خیلی قشنگ ساده و روان بر روی
    لبهای دلت نقش افرید
    از خواهش گذ شته است
    ما هرانه شعرگفتید وارتباط با ما خیلی راحت حفظ وبر قرار کردید
    =======================
    روزهای پر از روزه هات قبول باد

  4. دستم
    به سمت تلفن می‌رود و
    باز می‌گردد
    چون کودکی که به او گفته‌اند
    شیرینی روی میز
    مال مهمان‌هاست
    چه دست به آن بزنم یا نزنم تا شب بغض خواهم کرد
    تا دعوایم نکنند گریه نخواهم کرد
    نمیخواهم این بغض را نگه دارم
    نمی توانم
    چه عصر سنگینی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.