یک خواب راحت

برای چند روز بیشتر ماندن
تمام وسایل خانه را فروختم
حالا که این نوشته را برایت می‌نویسم
حتا نمی‌دانم ساعت چند است
شاید ظهر باشد
خداحافظ پیکر مهربان و فداکارم
پیوست : این شعر را پیرمردی که بارانی پوشیده بود، در خواب جوانی برای من فرستاده‌ ‌است.
تنها عنوان شعر از من است.
۲۹ فروردین ۸۹
توضیحی برای یادداشت اول این پست :
گاهی می‌سازم، گاهی خراب می‌کنم، گاهی یک قطعه را ثبت می‌کنم، نه برای خوش‌حالی یا بد‌حالی، قطعه وجود دارد، می خواهم جای امنی نگهش دارم، شاید بعدها باز نگاهش کنم. نمی‌دانم این دوست چرا این خواب را دیده، شاید هیچ وقت هم نفهمم، بعدها باز می‌خوانمش.
باز خوب است.
گاهی بار اول نمی‌بینم، گاهی بار دوم نمی‌بینم، گاهی بار سوم نمی‌بینم.
تازگی‌ها هزار بار هم شده که ندیده‌ام، پس
من آدم دوباره‌ای شده‌ام
نبودم
شدم و سپاس‌گزارم .
و
همیشه دیگر “نگران” خواهم بود.
و
یک خواهش از خوانندگان بخشنده‌ و مهربانم، کمی خسته‌ام، کمی زخمی، کمی به هم ریخته، شاید بی‌دقت بنویسم، شاید با دلهره بنویسم، نامه‌ها را درست نخوانم، به هنگام جواب ندهم. بعدها اگر بازی و دوباره‌ای بود و شد، درستش می‌کنم، دوباره کلمات را خیره نگاه می‌کنم، شاید سر از کارشان در آورم، نشد هم نشد، تسلیمم.
این روزها
مهربان بخوانید مرا
تا بگذرند این بارها و بازی‌ها
سارای پاگرد شما

دیدگاه ها . «یک خواب راحت»

  1. قلم مستت این روزها تلو تلو می خورد از روی کلمات. لحن خودت جانی دیگر می دهد به فضا حتی اگر یاد داشت ساده ای باشد در پای قطعه ای .زیبا بود ما حاضریم خواب ببینیم تا برایش یادداشت بنویسی زیباست..اما یادت باشد خودت یکجایی گفته بودی “مدام باد می آید گره ام بزنید به ساقه ….”فکر می کنم بعضی وقت ها باید انعطاف داشت. خیلی. باید به آرامی خم شد.بعد از گذر بادهای وحشی دیوانه می بینی که سر پا ایستاده ای .زیبا ست
    ……………..
    مدام باد می آید
    اما
    ما هم برای خودمان اردی‌بهشتی داریم
    و
    خیابانی به بلندی ولی عصر
    به جزیره سلام برسان
    سارا

  2. سلام سارا خانم
    چرا خسته ؟ چرا زخمی
    منو نمیشناسین ، اما من شمارو ساهاست می شناسم.
    خیلی قدیم از زمانی که ….
    ( یک آن چشمان بهار چشمانش را ربود)
    نبینم سارا خانم مهربان زخمی باشه
    آرزومند بهترین ها برای شما
    مهدی مهردادکیا
    …………
    مهربان قدیمی
    یک آن چشمان بهار چشمانم را ربود
    سپاس
    سارا

  3. چی بگم وقتی اینجور مارو غافلگیر
    می کنی
    آها یک چیزی یادم اومد
    عصر بود
    مثل تمام عصر ها ی خالی
    سارا از پله ها دوید آمد
    کتاب ها را ریخت روی زمین
    روی آنها بالا و پایین پرید
    با شکلات روی دیوار
    قناری کشید
    وقتی می رفت
    زد توی سر من و گفت
    مجسمه ها هم می خندند
    ….
    سارای پاگرد را نمی فهمم
    سارای ایستاده در باد زیباتر است
    دل شادیت نگیره
    >
    تاریک
    ……………..
    حالا شعرها را بسیج کرده‌اید
    زیبایید
    آرامم
    و آرام تر هم خواهم بود
    چرا که در نوشتن با شما همیشه آموخته ام
    سپاس گزارم
    سارا

  4. گفتنِ اینکه دیدن (شَنیدن!) خستگیتون ناراحتم میکنه، مشکلی رو حل نمیکنه احتمالن؛ اما باز دوست داشتم بگم این رو. امیدوارم زودتر برطرف شه این حال

  5. نمی دانم می گویی زخمی ام می فهمم می گویی بگذار بگذرد می فهمم می گویی باد بازی اش گرفته می فهمم
    اما سارا سارای ما ، مسلمن ما تو را مسلم نمی خواهیم سارا دستانم را بالا می برم نه به نشانه تسلیم نه! تنها سلام می کنم و ابراز ارادت
    ………………………..
    سپاس مهربان
    سپاس
    سارا

  6. سارای ما سارای خوب پاگرد
    این یک فراخوان است؟(دلم می خواهد باور کنم همین است و جز این نیست که سارای ما، جادوی شعر هایش، رقص حیات در کلام هایش وحشی ترین تندبادها را رام کرده بود)
    پس بمان و ببین سر بر می آرند دوست داشتن های گمنام که یکی یکی دست به دست و دل به دل می دهند که سپر شوند برابر اندوهایت. نگاه کن در دست های هر کدامشان چراغی است، نه نوری! سرخوشی حیات است که در قالب کلام های تو در دست هاشان می درخشد.
    ……………
    هیچ ندارم بگویم جز این که زودتر این پست را عوض کنم
    دو سه کار جدید نوشته‌ام
    ولی گیجم کرده اید
    باید به جلال الدین محمد پناه برد
    سپاس
    سارا

  7. سارای خوب
    نمی توانم بگویم می فهممت که عقیده دارم هیچکس واقعا آدم را و بار آدم را درک نمیکند
    اما بدان همیشه دوستان هستند می خوانندت
    و می بینندت حتی اگر تو نبینی .
    پس ما هستیم همین نزدیکیها همین دور و بر
    و منتظریم
    …………………….
    مهربانید
    مهربان
    سارا

  8. سارا خانم جان ، در برازنده بودن جامه شاعری بر قامت شما به زعم من شکی نیست ، مهربان هستید ، اینجا هم که می آیم بیشتر برای این است که حال رفیقی را بپرسم ، در قید قافیه و وزن و محتوا هم نیستم همین که حال و هوای دوستی را بدانیم و اجازه بدهد در کوچه پس کوچه های نوشته اش و شعرش پرسه ای بزنم دلپذیر است ، بودنتان بر من منتی است .
    ………….
    سپاس گزار این دیدارهای آرام و زلالم
    سپاس گزار و دل گرم
    سارا

  9. سارا سلام
    بیا ای خسته خاطر دوست
    ای مانند من دلکنده و غمگین
    من اینجا بس دلم تنگ است
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بی برگشت بگذاریم

    شب خیابان مثل من است
    هر از چندی خاطره ای بی احتیاط میگذرد.
    دلم یک تصادف میخواهد،بر سر و صدا.
    آمبولانس ها سراسیمه شوند و
    کار از کار بگذرد.

    با ونستون سفید
    بی ونستون سفید
    میخوامت تا آخر بازی…

  10. این شعر زیبای ات رو می خوندم :
    جز با واژه ها
    خیالم راحت نیست
    هزار حرف می زنند
    و
    دهان شان کیپ است
    یاد متن بالا افتادم
    جای امنی که بعدها باز نگاهش کنم
    ………………….
    چه روز عجیبی بود
    یادش کردی نگارین
    مرسی عزیزم
    بعدها باز نگاهش می‌کنم
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.