آخرین ‌بار موهایت را بافته بودی

لیوان چای را بر می‌دارم، کمی می‌نوشم و باز به نوشتن ادامه می‌دهم، درها و پنجره‌ها همه باز هستند، باد می‌آید، هیچ کس بلند نمی‌شود آن‌ها را ببندد، باد کاغذها را به هم ریخته، همه چیز روی زمین، پخش و پلا شده، می‌نویسم، فکر می‌کنم باید بنویسم که شبی هم بود که باد بدی می‌آمد، درها و پنچره‌ها محکم به هم می‌خوردند و هیچ کس بلند نمی‌شد درها را ببندد، ما هر کدام در خلسه‌ی خود فرو رفته بودیم و فکر می‌کردیم به هر جهت درها باید باز بمانند شاید کسی که نیمه شب رفته، نیمه شب باز گردد.
۲۷ بهمن آن سال
سارا محمدی اردهالی

دیدگاه ها . «آخرین ‌بار موهایت را بافته بودی»

  1. خلسه را سهوا با ص نوشته ای. طاعنان بسیارند.
    دیوانه ی عاشقانه های توام… هزار برایت نوشته ام همه این سالها و نفرستاده ام.. از همان روزها که آینه نشین بودی ، تا بعد که روباهکت را دواندی میان تنهایی مان و در این پاگرد…
    ……………
    سلام مهربان
    درستش کردم
    درست می‌شود خیلی چیزها
    مهربانید و بزرگوار
    سارا

  2. درود بر بزرگبانوی ژرف اندیش!
    امروز را که روز سپندارمذگان و بزرگداشت بانوی ایرانی ست به شما و همه ی مهرورزان
    و نیک اندیشان پهندشت آریایی شادباش میگویم..
    …………………..
    درود بر شما
    از کلمات بزرگ بانو و ژرف اندیش می‌ترسم
    از مهربانی‌تان و تبریک‌تان بسیار سپاس گزارم
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.