لیوان چای را بر میدارم، کمی مینوشم و باز به نوشتن ادامه میدهم، درها و پنجرهها همه باز هستند، باد میآید، هیچ کس بلند نمیشود آنها را ببندد، باد کاغذها را به هم ریخته، همه چیز روی زمین، پخش و پلا شده، مینویسم، فکر میکنم باید بنویسم که شبی هم بود که باد بدی میآمد، درها و پنچرهها محکم به هم میخوردند و هیچ کس بلند نمیشد درها را ببندد، ما هر کدام در خلسهی خود فرو رفته بودیم و فکر میکردیم به هر جهت درها باید باز بمانند شاید کسی که نیمه شب رفته، نیمه شب باز گردد.
۲۷ بهمن آن سال
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «آخرین بار موهایت را بافته بودی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
گاهی میام اینجا سر میزنم. دزدکی :)
این بار خواستم یه رد پا هم بذارم عمدی.
:)
با سلام
عنوان خیلی قشنگی بود.
احساس خوبی داشت.
غم هم داشت.
شاید خلسه با سین درست تر باشد.
شاد زی
………….
سپاس
از توجه و مهربانی
سارا
خلسه را سهوا با ص نوشته ای. طاعنان بسیارند.
دیوانه ی عاشقانه های توام… هزار برایت نوشته ام همه این سالها و نفرستاده ام.. از همان روزها که آینه نشین بودی ، تا بعد که روباهکت را دواندی میان تنهایی مان و در این پاگرد…
……………
سلام مهربان
درستش کردم
درست میشود خیلی چیزها
مهربانید و بزرگوار
سارا
کاش برگردد…
شاید کسی که نیمه شب رفته، نیمه شب باز گردد…
آخرین بار موهایت را بافته بودی…
دوست داشتنی بود این جمله …و ان کسی که نیمه شب باز میگردد در باد
باز میگرد؟!
گاهی سر می زنم اینجا و روحم تازه می شود .
خوب است
این آمدن ها همان حس رگبارهای نابهنگام بهاری را دارد .. سارا خانوم جان این روزها آنقدر آشفته ام که مدام فقط تقویم را نگاه می کنم
………………………
میان دقیقهها و ثانیهها باد میوزد
سارا
خیلی خیلی وبلاگتون قشنگه.تاثیر گذاره وقاعا.هم موسیقیش هم در و پیکر سفیدش
سلام سارا جان. کجایی عزیز؟
می خوانمت مدام…
اسداللهی.
vaaay saraa..in fogholadeh bood yeki az latiftarin neveshtehaayi ke khoondam …doostesh daashtam,mamnoon
اون شب باد خوبی می وزید
باد شدیدی که لحظه هایم را تکان می داد
اگر درها بسته بودند …
تنهایی من از در های بسته می آید
گاهی از تصویری که توی ذهن داریم جا می مانیم.” از آخرین باری که موهایت را بافته بودی” سالها می گذرد.
درود بر بزرگبانوی ژرف اندیش!
امروز را که روز سپندارمذگان و بزرگداشت بانوی ایرانی ست به شما و همه ی مهرورزان
و نیک اندیشان پهندشت آریایی شادباش میگویم..
…………………..
درود بر شما
از کلمات بزرگ بانو و ژرف اندیش میترسم
از مهربانیتان و تبریکتان بسیار سپاس گزارم
سارا
چند وقت پیش هم یک نفر
خواب دیده بود که کسی می آید
سلام سارا دیدی که تهران از بیروت بیشتر بوی باروت می دهد دیدی؟
دیدی سارا ؟!
سارا حس ات را می ستایم پنجره را رو به خیابان باز بگذار
………………………………..
آه
سارا.
پنجره ها آمدند
که باز باشند
بگذار هوایی عوض کنیم
در این شرق ِ بد ِ بودن
………….
بگذار باز بمانند :)