رنگش پریده بود
موهایش مشکیتر
لبهایش میلرزید از سرخی
کوزهی خالی شراب را گذاشت لب حوض
بشوید
به سمت باختر
که نبینم صورتش را
میگریست
موهایش سیاه و براق
به غروب
میخندید
سارا محمدی اردهالی
۲۸ آذر ۸۸
دیدگاه ها . «دعوت»
دیدگاهها بسته شدهاند.
و من از یسار آمدم
کوزه را با گلویم پاک کردم
و تو را کنار همان حوض
بوسه بخشیدم
تا شاید
تو نیست مست شوی
چونان من
چونان کوزه
چونان حوض
همین
هیچ می دانستی
دوستت که دارم
زیباتری؟!
خیلی خوب
کاری تازه، فضایی تازه در کارهای تو که شعرت را از خطر تکرار میرهاند. چه خوب!
«به سمت باختر/که نبینم صورتش را/میگریست» خوب تأثیرگذار است، پایان شعر هم.
سطر پنجم (بشوید)، بهنظرت لازم است؟
به نظرم همان فعل “گذاشت لب حوض» کافی و کوبنده است. «بشوید» تأثیر کوبندهی این سطر را میگیرد.
باز هم بنویس. بنویس.
گریستن پس از مستی شراب ثواب هفتاد سال مراقبه زیر سایهء بامیان تنومند دارد.
اما آنکه شراب نوشیده کوزه را می شوید؟
وای به حال کوزه ها…
من و انکار شراب این چه حکایت باشد………
چقدر زیبا چه تصویر رویا گونه ای داشت شعرت سارای عزیز
سلام
لطف می کنید اگر زودتر پاسخ مثبت یا منفی خودتون را در رابطه با شعرهاتون به ما اطلاع بدهید
سپاسگزارم
……………س
سلام
مشکلی نیست
سارا
به غروب
می خندید