چو دیدی روز روشن را


چو دیدی روز روشن را
چه جای پاسبان باشد
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
تو لطف آفتابی بین
که در شب‌ها نهان باشد
دلا !
بگریز از این خانه
که دلگیر است و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
بجو آن صبح صادق را
که جان بخشد خلایق را
هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد
یکی خوبی
شکرریزی
چو باده رقص انگیزی
یکی مستی
خوش‌آمیزی
که وصلش جاودان باشد

کسی کاو یار صبر آمد
سوار ماه و ابر آمد
مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد

کسی کاو خواب می‌بیند که با ماه است
بر گردون
چه غم
گر این تن خفته میان کاهدان باشد
دهان بربند و خامش کن که نطق جاودان داری
سخن با گوش و هوشی گو
که او هم جاودان باشد
مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

4 دیدگاه دربارهٔ «چو دیدی روز روشن را»

  1. نمیدونم چرا شعر مولانا من رو یاد این شعر مرحوم شاملو انداخت :
    رو، مرد ِ بیدار; اگر نیست کس
    که دل با تو دارد، ممان یک نفس!
    همه روزگارت به تلخی گذشت
    شکر چند جوئی، در این تلخ‌دشت؟
    …..

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.