…
چو دیدی روز روشن را
چه جای پاسبان باشد
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
تو لطف آفتابی بین
که در شبها نهان باشد
دلا !
بگریز از این خانه
که دلگیر است و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
بجو آن صبح صادق را
که جان بخشد خلایق را
هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد
یکی خوبی
شکرریزی
چو باده رقص انگیزی
یکی مستی
خوشآمیزی
که وصلش جاودان باشد
…
کسی کاو یار صبر آمد
سوار ماه و ابر آمد
مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد
…
کسی کاو خواب میبیند که با ماه است
بر گردون
چه غم
گر این تن خفته میان کاهدان باشد
دهان بربند و خامش کن که نطق جاودان داری
سخن با گوش و هوشی گو
که او هم جاودان باشد
مولانا جلالالدین محمد بلخی
4 دیدگاه دربارهٔ «چو دیدی روز روشن را»
دیدگاهها بسته شدهاند.
(: مرسی
نمیدونم چرا شعر مولانا من رو یاد این شعر مرحوم شاملو انداخت :
رو، مرد ِ بیدار; اگر نیست کس
که دل با تو دارد، ممان یک نفس!
همه روزگارت به تلخی گذشت
شکر چند جوئی، در این تلخدشت؟
…..
ممنون بابت این انتخاب خوب :) دل و چانمان روشن شد.
سلام
تفاوت سبک و بیان و نوآوریمولانا با این طرز نوشتن شما خیلی جالب خودش راهمسنگ با قابلیت های شما نشان می دهد