متروی تجریش

آخرهای شب
پنج کامیون مست
تلو تلو خوران
از کوچه‌ی نحیف ما گذشتند
پنجره لرزید
گلدان چسبید به چهارچوب
ظرف غذای میناها
تعادلش را از دست داد
افتاد پایین
پنجره را باز کردم
مشت‌هایم را
گره نکردم
فریاد
نکشیدم
پیشانی‌ام را تکیه دادم به سینه‌ی ماه
کامیون‌ها را نگاه کردم
چقدر خسته بودم
آخرهای شب
بیست و سه آذر هشتاد و هفت

دیدگاه ها . «متروی تجریش»

  1. درود بر شما من هر وقت نوشته های شما را می خوانم چه نظم چه نثر روحم پرواز میکند مرسی به خاطر زحمتی که برای صیقل روحم میکشید
    یک دنیا سپاس

  2. فقط دوباره اومدم بنویسم می دونی برای فرستادن یه پیام باید هم آدرس ایمیل وارد کنم و هم آدرس سایت؟ یعنی خودت اینطور سخت گیری؟
    این مطلبت خیلی خستگی بهم منتقل کرد. خوش باش.

  3. پیشانی ام را تکیه دادم به سینه ی ماه .
    یک نفر آخرشب تنهاست . دلش خوش است به گلدان و مرغ مینا . کامیون ها خلوت او را به هم میزنند . اما خسته تر از آن است که فریاد بزند یا مشت گره کند . پیشانی ملتهبش را به سینه ی سرد ماه میچسباند و آرام میشود .
    شعری لطیف که تمام احساس شبانه ی تنهایی را منتقل میکند . در عین سادگی بسیار تاثیر گذار است .

  4. سلام خانم اردهالی. در این شماره امضا از بسیاری دوستان به طور رسمی دعوت به حضور داشته ایم. به همین طریق از شما نیز دعوت می کنیم که در ششمین شماره امضا با ارسال شعر و…حضور به هم رسانید.تنها در خواست ما این است که به این دلیل که در حال جمع آوری مطالب هستیم شعر خود را در اسرع وقت به آدرسی که همین جا می آید ایمیل نمایید. سپاس بیکران از شما. محسن بوالحسنی
    پانویس: مرحمت فرمایید از ارسال آثاری که قبلا در کتاب و مجلات چاپی و یا اینترنتی منتشر شده است خودداری نمایید و ما را به شعرهای تازه و منتشر نشده تان مهمان کنید.

  5. این شعرتون منو یاد ژولی بینوش توی “آبی” انداخت. موسیقی وبتون هم که قرمزه. شما خود ژولی هستید اصلا.
    دومنیک رفته و من در چمدانم راهی غربتم. آخر قرمز توی کشتی می بینمتون!

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.