سنگ قبرم سبک باشد
حبسم نکنید در یک فاصلهی کوتاه
تاریخ تولد و مرگم را رها کنید
نامم را نیز
یک جمله تنها حک کنید آن جا
مثل یادداشتی
زیر دست و پای باد
” میروم چای دم کنم”
بیست و پنج آبان هشتاد و پنج
42 دیدگاه دربارهٔ «وصیت»
دیدگاهها بسته شدهاند.
مرده گی روی غلتک افتاده
فیلم…دارد…تمام می شد…کات
پیرمردی که مثل دندان بود
گفت: “الفاتحه مع الصلوات”…
پیروز باشی[گل]
عالیه وبلاگت …..
دوسش دارم
لینکت کردم …..
برسنگ من حسته نویسید که این مرد
غیر از گنه وچشم کرم هیچ نیاورد
یک عمر به کام دل مردان زمان نیست
افسوس که نشنید به جز پاسخ نامرد
آن گاه که می میرم
نامم را بر سنگ گورم ننویسید …
اما داستان عشق مرا بنویسید
و بنگارید: این جا آرامگاه زنی ست
که به برگی، عاشق بود! …
و درون دواتی غرق شد
و مُرد! …
(غاده السمان)
درود
با بررسی “روی ماه خداوند را ببوس” اثری از “مصطفی مستور” به روز هستم.
موفق باشید
سلام خانم محمدی عزیز
ماهها هست که می خونمتون
عمیق می نویسید
وب لاگتون رو توی بلاگم معرفی کردم
و البته لینکتون هم کردم
خیالم آسوده شد …
اگر تنها بنویسیم که رفته ای چای دم کنی همه بر سر مزارت می مانند روزها وهفته ها تا تو برگردی با آن سینی نقره ای زیبا و تشنگیشان را فرو بنشانی با جرعه ای چای .
نوشته هایتان را دوست می دارم هر چند کوتاه زمانی ست که مهمان خانه ات می شوم از صمیمیت اینجا لذت می برم از اینکه با من به اشتراک می گذاری شعرهای نابت را گلدان شمعدانی مریض را وحتی ظرف شویی خانه ات را.
پیروز باشی.
” میروم چای دم کنم”
همیشه با گریه کردن مشکل داشته ام
اما بدجور بغض کردم
انگار یک لحظه زمان ایستاد
“منتظر می مانم”
…
گریه آخرین مرحم بود
برا کسی که دچاره
خیلی ها به گریه هاش خندیدند
نمیدونم,
شاید سهراب هم به ماهی دچارش خندیده بود
قسم به ماهی
قسم به احساس
بر گریه خندیدن جفاس.
“lilac”
انصافا شعر ِ زیبایی بود. بسیار لذت بردم.
میروم چای دم کنم…
سینیاش شبیه سینی خانه هنرمندان. آخ که چقدر دلم برای یک چایی خوردن توی کافهاش دم غروب تنگ شده.. آخ
سلام مهربان…
با خوندن نوشته زیباتون دلم حسابی گرفت و از ته دل آرزو می کنم و امیدوارم که همیشه شاد باشی.
شعرهات شدن صفحه های دفترچه خاطراتم چیزی ندارم دیگه که بنویسم خودم
وقتی شعرای تو رو میخونم دلم میخواد موهای خودم رو بکنم یه حسی عجیبی بهم دست میده مثل مرگ ولی مرگ دلپذیر. خوب کوفتیه این شعرات.
دوستشان میدارم.
چشم . اما با هم بخوریمش
قشنگ بود به من هم سر بزن
یه غزل از خودم به نام سارا :
« سارا»
بغضی نشسته در من، با هر هجای سارا
لبریزم از نگاهش، آه ! ای خدای سارا !
قرآن زبور و انجیل، تقدیم ِ بر شما باد
آیین من یقین است، بر آیه های سارا
فرهاد بیستون کند شاید برای شیرین
بی هیچ ماجرایی، جانم فدای سارا
با آفتاب دستش، روییدم از دل درد
سیر تکامل من، با خنده های سارا
خوابی لطیف و شیرین، رویای رقص در باد
با گیسوان نرم و گندمنمای سارا
تا بینهایت ِ عشق هرگز شکستنی نیست
پیمان بوسه من، بر لاله های سارا
دیشب نماز مغرب، در یک اتاق تاریک
وحی یی دوباره نازل، شد با صدای سارا…
موفق باشی دوست من
یا حق
سلام سارای مهربان
هر روز منتظر یه تازه ام که بخونم ازت
راستی دستهات کجاست
تلخ و شیرین و کمی گزنده.
سلام دوست عزیز!
شعر زیبایی است.
۲۹ آبان سومین سالگرد بدرود شاعر بزرگ منوچهر آتشی است با شعری و خاطره ای یادش را گرامی می داریم.
شاید بد نباشه شعرای منم بخونین وباسارا مقایسه کنید
هی سارا
می روم چای دم کنم فوق العاده بود.کاش تو قسمتهای ابتدائی شعر تنبلی نمی کردی و بیشتر فکر می کردی
بسوزانیدم، با یکی دو لیتر نفت و یک کبریت.
سلام دوست عزیز
چه وبلاگ قشنگی داری
خوشحال میشم به من سر بزنی
به یک وبلگ نو پا
سلام…
زیبا بود… سنگ قبر همیشه یادآور محدودیت میشه…
شاید مرگ هم بتواند مانند دم کردن چای باعث یک خاطره ی شیرین شود…
همین.
سلام خانم محمدی
مثل همیشه وقتی میام توی سایت شما
از خوندن حتی چندین باره اشعارتون لذت
می برم خیلی زیباست و همیشه حسرت
احساس شما رو می کشم
اگه افتخار بدین و به وبلاگ من سری بزنید
ممنونتون می شم وبه خودم می بالم
اسم تو را
میان تمام
خانه های جدول
می نویسم
امروز هم
رمز جدول عصر
تویی
وحید کیان پور
سلام …..
من و تو گرهی کوریم که دنیا /چشم دیدنمان ندارد.
این شعر کوتاه کار خودمه چطوره؟نظر بدین خوشحال میشم….من عکاس هستم البته اما شعر رو خیلی دوس دارم خیلی زیاد….
و اگر حرف هایم رو به تلخی هاست،
قند را میک بزن در هورت یک لیوان چای(!)
و اگر حرف هایم رو به تلخی هاست،
قند را میک بزن در هورت یک لیوان چای(!)
خیلی زیبا بود
آسون
دلچسب بود
به دلچسبی نوشیدن چای بعد از یک خستگی طولانی.
حق نگه دار
پرانتز باز چیزی نمینویسم و پرانتز را نمیبندم تا شاید کنجکاویت مرا هم پیدا کند!
چکهای ترانه از ایرج جنتی+ چکهای از زویا پیرزاد + شعری از خودم + یک لینک
Grand Cafe به روز شد.
“Cease to exist, rise to exist no more
It’s a deeper kind of slumber.”
سلام سارای شاعر..از سنگ قبر که بگذریم مدل پیشنهادی شما و سهند برای رفتن به کهکشان همسایه سر از خانه ی من درآورد..
چای دم کرده ام با کمی آویشن . بفرمایید.
باز دیر آمدی !
از دهن می افتد و تلخ و سرد و کهنه می شوم
زنده باشی! گور پدر چای!
” میروم چای دم کنم”
بی نظیر بود. بی نظیر.
;)
این شعرت منو یاد کسی انداخت که خیلی عزیز بود .. پدربزرگم .. همیشه برای همه چای دم می کرد .. اصلا وقتی کسی مهمان خانه اش می شد بایدحتما برایش چای دم می کرد … عزیزترین بود .. حالا نیست .. عزیز ترین هست اما خودش نیست .. (نیستش..نمی دونم کجاست.. فقط می دونم ندارمش) .. آرومم کرد این شعرت .. حالا انگار رفته چای دم کنه .. مثل اون روزا .. که خوشبختی ِ من ساده بود ..
می دانم این نوشته مربوط به چند روز پیش است. اما آنقدر زیبا بود که دلم خواست چیزی بر آن بیافزایم.
اما حال که این خطوط را می نویسم، چیزی زیباتر از شعرتان نیافتم …