مولانا جلال الدین محمد بلخی عزیز سلام،
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون ور بنهی پا بنهم سرمست و نعلین در بغل اصل تویی و خراب میروی خانه به خانه کو به کو با که حریف بودهای رفتم سفر باز آمدم من آزمودم مدتی یک مدتی چون جان شدی بس کن تا من بروم بر سر شور و شر خود من از که باک دارم که اغلب همه جغدند خاک سیه بر سر او من از کجا پند از کجا یک بار از این خانه بر این بام برایید بپرسید از آن ها که دیدند نشانها مپرسید ز احوال حقیقت خواهی بیا ببخشا خواهی نشوی رسوا رو سر بنه به بالین گر مومنی و شیرین ماییم و آب دیده چه دانمهای بسیار است نیست مرا وقت سحرها دل من وانگه از این خسته شود از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست ؟
10 دیدگاه دربارهٔ «این جا»
دیدگاهها بسته شدهاند.
و عاشقان همه هملت شدند.
شعری از سعید دارائی
و اینطور
دانشگاه
غذا
و بشقاب های نشسته
دیگر قدرت ندارد خود را به من برسانند
خب راست می گید خب!
سلام
شعرتون رو توی وبلاگ استاد شمس خوندم…
بعد از شعر من بود…ممنون…
تنها جسم من و شاید … برای خواندن اوفلیا بیایی خوشحال می شوم . منتظرم
اینجا واقعا یه خونه است
توی مغرت واویلا ست. به پرواز نزدیکی،رفیق.
خوبی؟!؟!؟!
سلام داستان ما و شما حکایت پارادکس زنون است
هزاز جهد میکنیم تا به جایی برسیم که شمایید.
هنگامی که میرسیم ملولانه در می یابیم سارای ما قدمی پیشتر نهاده است.
واین داستان ادامه دارد.
در این پست شما سماع عارفانه را در قالب کلماتی شیدا ریخته اید.
نصیب جانهای خسته وفرسوده و روح های آزرده از این هنرنمایی فقط حیرت وتحسین است.
بادا و چنین بادا
مدتها مشتری پروپا قرص آینه بودم . با اون کلیپ باورنکردنی که زنی می خواند و خطوط نوشته ای می رقصیدند . تا اینکه دوستی آدرس اینجا رو بهم داد . خاطرات گذشته زنده شد …
و خوب دیروز داشتم دفتری رو ورق می زدم که به شعری بر خوردم که از اینه برداشته بودم و آخر شعر نوشته بودم سارا …
هویت انسانی تان آن روزها خیلی به من لذت می داد … و می دهد . مرسی .
در بی نهایت جرم و انرژی
عمق و انبساط
جایی برایم بگذار …