دلم برای کلاغم تنگ شده
آخر
تلفنی که زنگ نمیخورد
مثل دمپایی پاره
فقط به درد پراندن کلاغ میخورد
دوست دارم
برگردد
و صابونهام را بدزدد
بدوم تا سر کوچه
صابونی بخرم
و با بقال محله کمی حرف بزنم
از هرکسی باید چیزی خرید
تا با آدم حرف بزند
به جز کلاغها
که زیادی حرف میزنند
کلاغم
برگرد!
لبِ حوض
یک قالب پنیر گذاشتهام.
بیست مهر هشتاد و هفت
مهدی علاقمند
.
.
.
رودخانه با آب قشنگ است از حدیث
دیدگاه ها . «از تنگ بی ماهی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام:
انتخاب بسیار زیبایی بود.
ولی نه به اندازه ی کارهای خودتان که حلاوتی دیگر دارند.
حس این روز های من است انگار …
ممنون …
من و تو
قصه زمانه ایم
فریاد رنجی واژگون
نسلی از تار و شب بی کلام موسیقی
کوچه ای پر از تنفس خدا
من و تو
سهم خواب گریه هستیم
در انزوای لبخندی پوسیده
و چه پوک…خالی … دیوانه وار
به سطح خالی فنجانی
دل خون مانده ایم به فالی تازه
خوشحال می شوم که از وبلاگ یک روزنامه نگار اردبیلی دیدن کنید
موفق و پیروز باشید
از هرکسی باید چیزی خرید
تا با آدم حرف بزند…
آهای کلاغ غارغاری
تو رو چه به باغ درباری
سکه نداری دون می خوای؟
عاشق مهربون می خوای؟
آهای کلاغ دیوونه
اینجا جای بزرگونه…
(فکر کنم از مسعود فردمنش)
دلم به پاگرد خوش است.
پس زود به زود آپ کنید بانو.plz
سلام
منم به پاگرد دلخوشم
همین فقط
سالهاست که منتظرم
در میان خاطره دست و پا می زنم
ثانیه به ثانیه فرو می روم
و هر لحظه در تو می آمیزم
من آلوده ام به یاد به خاطره
به اشکهایی که در کودکی
نریخته ام به پای این همه تنهایی
وحید کیان پور
سلام خانم محمدی مثل همیشه
از خواندن اشعار شما لذت بردم
زیبا مینویسید زیبا می اندیشید
افتخار بدید و به وبلاگ من – نگاه تلخ –
سری بزنید تا از نظرات ارزشمند شما
استفاده کنم
با تشکر وحید کیان پور
سارا
خیلی دلم میخواهد بیشتر با تو آشنا شوم
بیشتر حرف بزنیم و بیشتر کمکم کنی
گاهی اوقات
دلم میخواهد در مورد بعضی نوشته ها از تو کمک بخواهم و نظرت را بدانم…
………………………
سلام ساقی
بیشتر حرف بزن
بیشتر کمکم کن
باشد؟!
سارا
راستی سارا بابت موفقیتت تبریک میگویم :
http://www.thebobs.com/index.php?l=fa&s=1155503109924847OMDFOOVR-NONE
خیلی وقت بود نیامده بودم.وقتی حالم خوب نیست به وبلاگ ها سر می زنم و گاهی میایم اینجا که لا اقل گریه هایم بی بهانه نباشد.شعر دست تو معرکه بود.به طرز عجیبی آشنا بود.انگار برای من هم پیش آمده
……………………………………
:)
دست تو ، آشنا بود، معرکه بود
انگار برای من هم پیش آمده
که لا اقل گریه هایم بی بهانه نباشد
سپاس
سارا
سنگها اگر قمری من را زخمی می کنند نمی شناسند
سنگها نمی دانند که عشق چیست…
سلام
شعر های زیبایی در وبلاگتان خواندم.
این روزها کم یش می آید.
خوشحالم کنید و از طرفها ی ما بیایید .