دیدگاه ها . «دعوت»

  1. سلام
    منهم با Negموافقم
    این حرف ها به شما نمی آید.
    راستی به نظر من شعرهای جدید خیلی از تشبیه و آرایه می گریزند.
    در صورتی که اگر مثلا قبلتان را به عود تشبیه می کردیدلازم نبود آن را عریان بر آتش بگذارید.

  2. من که خود میسوزم اتشی مفروزم من اتیشش نمیزنم حرارتش منو میکشونه مگه میشه ازخونه همسایت صدای فریادسوختن بیادنری ببینی چه خبره همسایه ماچونان همسایگان دیروزنیستیم ما پریشانیم وسرگشده وافسرده وگم کرده راه میان تراکم اشیا و اقیانوس سخنان فلسفی گنگ بی پایان ومنابرشیطانی وسایه خود دستوپامیزنیم وچنان مشغولی که درتنهایی صدای گنگی راکه درراه شنیدی تکرار میکنی تازه میفهمی که همسایه ات برای همیشه رفته وبرگشتی نیست ای کاش دلمان برای هم می سوخت ای کاش دلت برای من میسوخت

  3. سلام،
    من چند هفته پیش برای بار اول وبلاگ شما رو دیدم، شعرهاتون رو خوندم و خیلی خوشم آمد. از اون به بعد گاه بیگاه سری به ای وبلاگ زده ام تا اگر شعری یا متنی باشد بخوانم.
    چیزی که امروز بعد از خواندن شعر جدیدی که نوشته بودید به ذهنم رسید این بود که شعر های شما معمولا یک ایده کوتاه را بیان می کنند. ایده هایی که طرح می کنید و تصاویری که از آنها براب بیان ایده ها استفاده می کنید برای من خیلی جالب است. از واقعیت روزمره فاصله ایجاد می کنید و پرسپکتیو ارایه می کنید. اما به نظر می رسد که ایده طرح شده هنوز جای کار دارد. در پرسپکتیو شما یک تصویر ثابت، یک لحظه واقعی تامل وجود دارد، موضوعات خاصی از روابط اجتماعی یا شرایط فردی و یا حسی هم برجسته می شوند. اما این تامل فقط زمینه تعمق است. شما با تامل دعوت به تعمیق می کنید اما همانجا شعر را قطع می کنید. تعمق عملی نمی شود. شعر تصویر زیبایی می سازد که در حرکت و پرورده شدن خودش می تواند خیلی گویا باشد اما حرکت و پرورش صورت نمی گیرد. شعر همان لحظه که شروع می شود به پایان می رسد.

  4. سلام…من دیشب بلاگ شما رو دیدم…و باید بگم شعرای بسیار زیبایی دارین…تیریک میگم…همه خوبن…اما دعوت یه چیز دیگه ست!
    ضمنا..منم شعر میگم و اولین کتابم پارسال دراومده…خوشحال میشم اگه بتونم شعرام و واسون بفرستم و نظراتتون رو بدونم…منتظر جوابتون هستم البته اگه مایل بودیناااااا…
    مرسی.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.