امروز روز سختی ست
سارا می رود
سارای کوچولو، که اکنون هشت ساله شده…
چطور می شود گفت که یک بچه چقدر به من چیز یاد داده است،
چقدر دست مرا گرفته
چقدر …
نمی شود گفت.
* دست شما درد نکند بابت مهربانی ها، نامه یا احوال پرسی ها
دست شما درد نکند که ساده و صمیمی پیگیر پاگرد بودید.
مرا ببخشید، درگیر بودم.
سلام
سارا محمدی اردهالی
.
.
.
متوجه شدم که گنگ نوشتم، سارا شاگرد کوچولوی فرانسه زبان من است که به او فارسی یاد می دادم،
امروز آخرین جلسه ی کلاس است و او به کشورش باز می گردد.
16 دیدگاه دربارهٔ «روز امروز»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارا کجا می رود؟ :(
هیچ چیز سخت تر وتلخ تر از ماندن اجباری نیست
کسی را که میرود نمی توان ونباید نگاه داشت.
میگویند وقتی که خبر بازماندن کسی را در جنگ تبوک به پیامبر می دادند می فرمود اگر خیر ی با اوست بر میگردد و…..
پیام روشن دنیای قرن بیست ویک این است که دلبستگی های طولانی مدت مجاز نیست.
من پس از تلاشی طولانی برای برگشتن به پشت مرز های قابل قبول یک خواننده عادی بودن از فرصت استفاده میکنم وضمن آرزوی خیر در تمامی مراحل زندگی در وداعی که دوست نداشتم ولی انتظارش را می کشیدم شما را به خدا می سپارم
خدا را شکر که اشتباه کرده بودم!
نبودید و نبودید و ما را با چند خط اول زهره ترک کردید…!!
خوشا شما و شاگردانتان!
سلام
نگران شده بودیم از مکث پاگرد و شعر. خوشحال شدم که به روز کرده اید.
و راستش کمی دلخور از این که شعرهایی که ایمیل کردم، مشمول پاسخی و نظری از شما نشد.
پیروز باشید
دیگه هر چقدر هم درگیر باشی … حق نداااااااااااااااااااااااااااااری اینهمه تاخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر داشته باشی
.
.
.
.
تو خواسته و ناخواسته ما ها رو که دوسات باشیم دیده و ندیده آلوده خودت کردی …
پس
باش
باش
باش
مرسی
:)
من چرا فکر می کنم قبلا هم یه جایی که نمی دونم کجا بوده ، یه اشاره ای به سارا کوچولو کرده بودی؟!!
سلام؛
دلتنگی هایم راتو می سرایی٬
باش که بودنت رهایی بغض من است.
پایدار باشی
سلام سارا
آخی … به هم نامه بنویسین
یک درد و دل درباره دو بچه:
نمیدونم با این قد کوچیکشون چطوری میخوان زندگی رو تحمل کنن؟
در حد خانم هویشام روزگارشون عجیبه…
چه خوب که اومدی . دلم برات تنگ شده بود.
روحی بزرگ آنسو پرسه زنان٬
در شطّ مکاشفه مغروق٬
آه…کودکی خردسال.
به روزام سر بزنید خوشحال می شم.
سارا سلام!
سارا از سبد توت بر می دارد
سبدت را بر دار
توت واژه های احساس مرا
از درخت شعر هایم بر چین
صاحب باغ تو هستی
سارا
روز رفتن سارای ۸ ساله برای من هم سخت بود
و الان ۵ سال از ان روز میگذرد و اشک گونه هایم
را خیس می کند اشک هایی به گرمی انگشتان
لرزانش و ارزو منده لحظه ای دیدارم با او اما…
ما شبیه همیم (توی این مورد)
اما در مقابله شعر ایت فقط میتونم سکوت کنم
کلمات کم میارن انگار
امروز روز سختی ست
سارا می رود
سارای کوچولو، که اکنون هشت ساله شده…
چیزی از ان روز نگذشته
چیزی از جداییمان نگذشته
فقط چند روز
فقط هزارو پانصدوچهل و یک روز