روزها میگذرند
کمی آفتاب
کمی باران
شمعدانی پشت پنجره است، نور مایل
نامهات را دیر پاسخ ندادهام
ندیدمت
میشناسمت
پاریس یا دروازه غار
اکنون
هیچ جا دور نیست
کنار پنجره و فنجان چای و آفتاب مایل
کسی از پاگرد میگذرد
12 دیدگاه دربارهٔ «نامه»
دیدگاهها بسته شدهاند.
روزها می گذرد
نامه هایت را پاسخ نداده ام
ندیدمت
نمی شناسمت
با این همه شعبده بازان چیره دست
که به هیات من در آمده اند .
تو همیشه خواهی باخت
ولی افسوس
تقدیر این بوده
که کرم کوچک شب تاب
برای پر زدن
در خلوت تنهائیت بی تاب
در تشویش می میر
وحید کیان پور
:)
از موربها همیشه باید ترسید. کاش میشد پنجرهها را افقی نصب کرد…
پس شما هم میتوانید در نظرات ذست ببرید!!!!!!!
سارا : البته،
نظرات بی ربط و بی ادبانه و بطور کلی از نظر من بی مورد پاک می شود،
اینکه بخواهید جایی را که برایش زحمت کشیده شده به هم بریزید کار دوستانه ای نیست یا اینکه بگویید شعری که نوشته ام مال کسی دیگر است
من به هیچ وجه وارد این بحث نمی شوم چون نام دارم ولی شما نه.
خوش به حال شما که کسی از پاگردتان می گذرد
خیلی خیلی وقت پیش یکی از دوستام لینک اینجارو داد.
خیلی خیلی وقته گذشته دوباره اومدم.بازم همون جاست “پاگرد” هنوزم آفتاب میباره.
ساده و روان
…
راستی کمتر کسی تو پاگرد وا میسده که یا پیره یا پنجره چیز جالبی نشون میده.
سارا سلام! اشهد ان لا اله… تو
سلام
بلاگ زیبایی دارین با محتوای زیبا نوشته های دلنشین
نگاههای تکراری
هیچ کس یاد ترا
از یاد بی طعنه من
زیر پاهایش له نمیکند
همواره بدرود.
طریق عشق پر آشوبو فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
سلام
چند روزی است که شعرها را به ایمیلتان فرستاده ام. رسیده؟
از پشت پنجره با یک فنجان چای…