19 دیدگاه دربارهٔ «کشیک شب»

  1. در تمام خاطرات من
    تمام بیماران قلبی
    همراه نداشتند
    بیشتر در انتظار صبح
    انتظار درمان درد قلبشان را فراموش میکردند
    بسیار جالب بود که بیماران قلبی دیگری هم هستند که من نمیشناسمشان و همراه ندارند.

  2. نوشتی یاد گذشته افتادی یاد لیندا یاد دستخطت. راستش من هم هر وقت دلم برای گذشته ام تنگ می شه میام اینجا از آینه و پاگرد خاطره زیاد دارم. این اواخر دلم خیلی برای اون روزا تنگ می شه … می یام پیشت

  3. گاهی می خندم ..وقتی نگاه میکنم به گذشتن جدول پیاده روها از میان چشمانم .می خندم به تابلوهای چهارراهها که بیهوده راه را نشان می دهند.
    کودک که بودم بیمارستان رو دوست داشتم …انگار نگاه کسانی که بیمارند با دیگران متفاوت بود ..انگار که خودشان می دانستند باید روزی بروند ..بزرگ که شدم همه این نگاه ها در هیاهوی گیلاس ها و شب نشینی ها رنگ باختند …در هیاهوی کف زدنها…یک روز که از خواب بلند شدم در آینه نگاه کردم ….

  4. این بیمار
    همراه ندارد
    بستری اش نکنید
    در بخش قلب
    به او
    آمپول اتانازی بزنید!
    به خاک بسپاریدش
    در گور
    رهایش کنید
    تا ابد
    دیگر هم نیازی نیست نستعلیق های تنش
    صاف شود

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.