…خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیم خط افتاده و میان ابروهایم دو تا چین بزرگ در پوستم
نشسته است. خوشحالم که دیگر خیالباف و رویائی نیستم. دیگر نزدیک است که سی و دو سالم
بشود. هر چند که سی و دو ساله شدن یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سرگذاشتن و
به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کردم…
… ذهنم مغشوش و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر خسته شدهام. به محض این که به
خانه برمیگردم و با خودم تنها میشوم یک مرتبه حس میکنم که تمام روزم به سرگردانی و
گم شدگی در میان انبوهی از چیزهائی که از من نیست و باقی نمیماند گذشته است…
…تا به خودِ آزاد و راحت و جدا از همهی خودهای اسیر کنندهی دیگران نرسی به هیچ چیز نخواهی
رسید. تا خودت را دربست وتمام و کمال در اختیار آن نیروئی که زندگیش را از مرگ و نابودی انسان
میگیرد نگذاری موفق نخواهی شد که زندگی خودت را خلق کنی…
هنر قویترین عشق هاست و وقتی میگذارد که انسان به تمام موجودیتش دست پیدا کند که انسان
با تمام موجودیتش تسلیم آن شود…
از میان نامههای فروغ به ابراهیم گلستان، انتشارات مروارید،۱۳۷۵
10 دیدگاه دربارهٔ «نامههایی برای همیشه»
دیدگاهها بسته شدهاند.
من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام.
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است.
من آن مفهوم مجــّرد را می جویم.
پیمانه ها به چهل رسید و آن برگشت.
افسانه های سرگردانیت
– ای قلب در به در! –
به پایان خویش نزدیک میشود.
بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند.
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه این رنجها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی.
سلام
با تشکر از انتخاب خوبت که میانه ی شکر آب من وسالمندی را میدان رقص صوفیانه ای از سر صلح واغماض بخشید.
افسانه های سرگردانیت
– ای قلب در به در! –
به پایان خویش نزدیک میشود.
بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند.
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه این رنجها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم.
شاملو
سلام
با تشکر از انتخاب خوبت که میانه ی شکر آب من وسالمندی را اصلاح داد ومجال رقص صوفیانه ای از سر صلح واغماض بخشید.
افسانه های سرگردانیت
– ای قلب در به در! –
به پایان خویش نزدیک میشود.
بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند.
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه این رنجها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم.
شاملو
انتخاب بسیار زیبایی بود ….
بوی تولد میداد نوشته ات سارا.
sar -e- class in entekhabe jaleb ro khandam
jeddi hala ke dastam az keyborde farsi kutahe mifahmam hatta neveshtane farsi che lezzati dare….che berese be khundande sheri be in ghashagi!!!!
mer30
خب حتما چیزی را انتخاب کرده اید که همان حرفهای شماست از زبان دیگری٬ خیلی زیبا و تاسف آور بود.
امیدوارم که شما به مرحله خلق زندگی برسید و اگر یافتید٬ به من هم بگویید.
یه سوال
ببخشیدا میشه بگین چند سالتونه؟
سلام سارا جان با تمام وجودم شعراتو دوست دارم خیلی وقته که میام اینجا اما این اولین باری هست که نظر میدم.خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم تمام شعرات و دوست دارم . من فقط شعر میخونم نه میگم نه میتونم بگم. من عاشق فروغم میشه به من بگی از کجا این مطالبه چاپ نشده را میاری؟جوابشو به من میل بزن مرسی
خوشحالم که هنوزم کسانی مثل تو گل وجود دارند که به فروغ فکر کنند و نوشته هایشان را در وبلاگشان استفاده کنند ممنون با اجازت لینکت میکنم مهربان
سلام سارا
واقعا خوشحالم که آدمایی مثل تو هنوز هستن…