7 دیدگاه دربارهٔ «می گذرد»

  1. بچه که بودم
    شب که می اومد باهم می خوابیدیم
    ولی صبح قبل از اینکه من بیدار بشم اون رفته بود
    و من دوست داشتم موقع رفتن شب
    باهاش خداحافظی کنم
    حالا مامان بزور بیدارم می کنه که :
    پاشو دیر شد داره میره قضا شد
    اووووه آخه مامان جون من که دیگه بچه نیستم
    و این قصه هر روز منه !!!

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.