اعتراف

با او رابطه داشتم
تنها بودم
او هم تنها مانده بود
هر دو خسته بودیم
من از زمین
او از آسمان
قرارمان نیمه شب بود
پشت پنجره آمد
باورت نمی‌شود
به من لبخند زد
خیلی زیبا
فوق العاده زیبا بود
یادم آمد
شب چهاردهم بود
و
او
کامل ِ کامل

17 دیدگاه دربارهٔ «اعتراف»

  1. سلام.
    شعر زیبای شما مرا یاد قرارهایم با همسرعزیزم انداخت.
    مرا هم به عنوان یکی از مشتریان وبلاگ زیبا و پر احساستان اضافه کنید.
    هر روز سر خواهم زد. از اینکه کریمانه شعرهای زیبایتان را در اختیار همه قرار داده اید سپاسگزارم.
    مرسی.

  2. یه روزی اونم به من لبخند زد ، پست پنجره ولی هر دو تو زمین بودیم ، بعد ادان صبح ، از حرم میمدم ، دوباره آشتی کرده بودیم ، حالا دوباره رفته . زمان ایستاده ، همون روز ، همون ساعت

  3. سلام سارا
    شعر خوبیه
    ولی راستش توی این چند پست کاری نبوده که یه دفعه بگیردم.
    الان یه بار دیگه نگاه می کنم تا بهت بگم آخرین باری که از خواندن شعری از تو آسمان رفته ام کی بوده…
    “تیک تاک” آخرین بود. واقعن من را گرفت.
    این ها یکی دو تا خوب بود ولی سهمناک نبودند.
    خوش باشی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.