شب طولانی

oublier1.jpg
دیر است
می‌نویسم
صدای پایش آرام از پله‌ها بالا می‌آید
مکث می‌کند کمی
در می‌زند
با احتیاط می‌پرسد
– شام خورده‌ای ؟
داستان می‌نویسم؟
شعر
یا خاطره؟
نمی‌دانم
نه صدای پایش می‌آید
نه کسی در می‌زند
و نه من شام خورده‌ام

دیدگاه ها . «شب طولانی»

  1. همتون مس همین
    گاهی خوبه خوب
    گاهی خیلی بد
    من از ۱۳ دی ۱۳۵۵ دارم نفس میکشم
    یعنی قریب به ۳۱ سال!
    به تعداد نفس هام قسم که نشناختمتون
    و به تعداد نفس های باقی موندم قسم که هیچ وقت و هیچ وقت نخواهم شناخدتون.
    بازم این حروف بوی دل تنگی های من رو میده.
    من اما در زنان چیزی نمی یابم گر آن همزاد را روزی نیابم (( ناگهان خاموش)) احمد شاملو

  2. بگذار سکوت سکوت عهده دار رسالت حرف هایی باشد که هرگز گفته نشد .وبگذار منیت های ما غنیمت هایی باشند که از میادین خوف وخطر بیرون کشیده ایم.

  3. من هم مدام صدای گامهایی را میشنوم. فقط تکرار میشوند. من اینطرف پشت دری که باز نمی شود نشسته ام و انتظار گامهایی را که نزدیک نمی شوند میکشم. گامهای سایه ام و من که اینجا به دور از این سایه ی تاریک که جدا از خودم راه میرود برای من مبهم ترین ابهامات دنیا هستند…
    خوب بود…موفق باشید و پایدار…

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.