دیر است
مینویسم
صدای پایش آرام از پلهها بالا میآید
مکث میکند کمی
در میزند
با احتیاط میپرسد
– شام خوردهای ؟
داستان مینویسم؟
شعر
یا خاطره؟
نمیدانم
نه صدای پایش میآید
نه کسی در میزند
و نه من شام خوردهام
10 دیدگاه دربارهٔ «شب طولانی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
همتون مس همین
گاهی خوبه خوب
گاهی خیلی بد
من از ۱۳ دی ۱۳۵۵ دارم نفس میکشم
یعنی قریب به ۳۱ سال!
به تعداد نفس هام قسم که نشناختمتون
و به تعداد نفس های باقی موندم قسم که هیچ وقت و هیچ وقت نخواهم شناخدتون.
بازم این حروف بوی دل تنگی های من رو میده.
من اما در زنان چیزی نمی یابم گر آن همزاد را روزی نیابم (( ناگهان خاموش)) احمد شاملو
حالا و با این نوشته… گریه دارم، زیااااد…
آدرس NAرو میبینم اون کنار؟ آشنائی مگه با انجمن؟؟؟
آنقدر دست پختت عالیست که به اندازه تمام گرسنگان اینجا غذا خورده ام !
… از یاداشتهای یک عکاس مرده …
بگذار سکوت سکوت عهده دار رسالت حرف هایی باشد که هرگز گفته نشد .وبگذار منیت های ما غنیمت هایی باشند که از میادین خوف وخطر بیرون کشیده ایم.
صدایه پاش از همه جاده ها میاد
سلام سارا
خیلی خوب بود
شعرای تو رو به خاطر زبان ساده و نازش واقعا دوست دارم
من هم مدام صدای گامهایی را میشنوم. فقط تکرار میشوند. من اینطرف پشت دری که باز نمی شود نشسته ام و انتظار گامهایی را که نزدیک نمی شوند میکشم. گامهای سایه ام و من که اینجا به دور از این سایه ی تاریک که جدا از خودم راه میرود برای من مبهم ترین ابهامات دنیا هستند…
خوب بود…موفق باشید و پایدار…
ببین. خیلی خوب بود
چند ماهی می شود ، دیگر به اینجا نمی آمدم
این یکی مثل اون قدیما بود . . .