پابرهنه راه نروید
اتفاق افتاده است
من هم بیرون بودم
گویا فرصت نکرده
از اشیا خانه قربانی بگیرد
خون اگر بریزد
گریبانگیر من است
جان عزیزانتان
پابرهنه راه نروید
این خانه شیشه خرده دارد
.
.
.
* مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب،
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نیما یوشیج، ۱۳۲۷
11 دیدگاه دربارهٔ «ساق گلی*»
دیدگاهها بسته شدهاند.
قشنگ بود! به منم سر بزن
درود بر شما . پیروز باشید
سلام!
من یه سارا محمدی می شناختم که متولد ۶۶-۶۷ بود.
شما نیستید؟!؟؟
خسته نباشی.مثل همیشه زیبا بود وتامل برانگیز.
bravooooo!
be ja va ziba
برای زادن و
برای زدودن
لای همین سطر کبریت می کشم
گیسوانت را بگیران
اون اولیش از خودت بود؟ شیشه خورده ها رو می گم ها
L’automne déjà ! – Mais pourquoi regretter un éternel soleil, si nous sommes engagés à la découverte de la clarté divine, – loin des gens qui meurent sur les saisons.
به همین زودی پاییز
اما چرا حسرت خورشیدی ابدی را ببریم
حال که به کشف روشنی ایزدی پرداخته ایم
به دور از مردمانی که با فصل ها میمیرند…
‘Artur Rimbaud….Adieu’
کارتون حرف نداره..عالیه….این شعرتون هم خیلی قشنگ بود…به من هم سر بزنین…ممنونتون می شم!
کارت عالیه