عروسکی که مرا وضع حمل کرد
نمیدانست
آدم
گریه میکند
شیر میخواهد
جیش میکند
اصلن
نمیفهمید
آدم
آدم میخواهد…
او دلش شور کودکش را میزد
که برای بازی
عروسک نداشت
فریبا جعفری
فصلنامه انجمن ادبی اشراق، زمستان هشتاد و چهار، استان زنجان
12 دیدگاه دربارهٔ «شعری از فریبا جعفری»
دیدگاهها بسته شدهاند.
از شعرها
من شعر مادرم را به خاطر سپردهام
زنی بی کلمه
با مدادی شمعی
برای خاطر مردگان
تنهایی میگریست
+
از خاطرها
رویای دیروزم پر میشود
آهسته و بی معنی
مادر در خوابم بیدار میشود
کوچ کلمه و استغاثه باران
بر قبر مرگان
اوج میگیرد
+
باران باران میزاید و
مادر به خاطره میرود
تنهایی مردگان دیدنی است
من با مداد شمعی مادر
روی دیوار قبرستان متولد میشوم
شاعر نیستم. با خواندن این وبلاگ زیبا چیزی در درونم جوشید. شعرهایتان آهسته در آدمی ذوب میشوند.این وبلاگ را دوست دارم.
بی تعارف زحمت شما ستودنی است.
متشکرم
بی تعارف زحمت شما ستودنی است.
متشکرم
سلام سارای عزیز
بابت شعر انتخابی زیبا ممنون
و مهمتر از اون
روزت مبارک
به امید یه روز زن فارغ از قوانین زن ستیز
سلام سارا
هر چند بدم میاد که یه روزای خاص به بقیه یه جمله تبریک تکراری بگم ولی خوب تو فرق میکنی
پس روزت مبارک انتخابت قشنگ بود
به من خیلی وقته سر نزدی نظرتو در مورد این آخری بگو مرسی
مردی بر صلیب
عالی بود مثل همیشه
اینجا همیشه ارزش خواندن را دارد.
مثل انار اسان است که هزار دانه بشماری ولی شعر است !!
سلام ننه خوبی ننه؟ وبلاگت خیلی قشنگه دلت خواست ننه ی پیرت رو از تنهایی در بیار
بسیار زیبا بود و به روز
سلیقهی خوبی داری!
دلم شکست دوباره… برای کسی که او هم مثل من این احساس تلخ را همیشه مثل یک بغض با خودش اینور و آنور برده…
احساسی قشنگ وبیانی شیوا داری برگردان کارهای دیگران اجازه نمیدهد تا درباره مضمون هایی که میپروریدقیق و راحت قضاوت کرد .درهر صورت برایت زندگیی پربار وسرشار از شادکامی آرزو میکنم