زنگ ِ تلفن

Poone.jpg
آزاده صبح بیدارم کرد
هوس کرده بود برویم سفر
گفت:
” دیر نکنی سارا
اسباب بازی هم بیاور”
می‌دوم سمت کمد
مداد رنگی و کاغذ و سطل شن بازی
خوراکی هم
گیلاس و گوجه سبز
کیف دسته‌دار پارچه‌ای
که مادر اسمم را رویش دوخته
جا ندارد دیگر
پونه چی؟
ولش کن
حتمن آزاده عروسکش را می‌آورد
چیزی یادم نرود
آهان
مدادها را نگاه کنم
همه‌ی رنگ‌ها نوکشان تیز است
چوب جادو چی؟
خوب
می‌گردیم با آزاده در باغ
حتمن چوب هست
سرش ستاره می‌زنیم
خودمان اصلن جادوش می‌کنیم
دوربین را هم می‌اندازم گردنم
عکس یادگاری بگیریم
با دست‌ها و پاهای درازمان
بیست و یک خرداد هشتاد و پنج

3 دیدگاه دربارهٔ «زنگ ِ تلفن»

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.