یک بار
با ساکی از لباس
وسط خیابان ولیعصر آن جا رسیدی
ماشینها بوق میزدند
بار بعد
فرصت کمتر بود
با کیفدستیات،
یک دفتر شعر
در یک تلفن همگانی به آخر خط رسیدی
شمارهای در ذهنت نبود
در باجه را بستی
برای گوش کر بوقها
برای اعداد
از صفر تا نه
بفهمند یا نه
شعر خواندی
خیال کردی
با کسی که باید حرف زدی
شق و رق آمدی بیرون
دوزاریات را دادی
به زن متعجبی که به شیشه میزد
و رفتی
15 دیدگاه دربارهٔ «آخر خط»
دیدگاهها بسته شدهاند.
چرا که نه؟! (-B
یه جا خوندم:
زندگی هدیهای حاضر و آماده نیست
تو وارث همان حیاتی هستی که خود آفریدهای
نخست مجبوری معنا به آن ببخشی.
باید آن را به رنگ و موسیقی و شعر درآمیزی،
باید خلاق باشی!!.
وبلاگت رو دوست دارم. به یاد گذشته. نمیدونم چی باید بنویسم. من همیشه میگم. هرچیزی رو نمیشه بهش نظر داد.
گاه در کنج خیال بلندایی به دست می آید…
که در ظرف واقعیت نمی گنجد…
خدایا چه شکرانه ای به زبان دارم…
خیلی زیبا بود … بلاگ هم محشر حتی کل سایت آینه … خوشحال میشم به من هم سر بزنی و راهنمائی کنی … پاینده باشی یا حق
سیگار لایت،
دود حلقه ای و
چشم های خیس تو.
تک تک رسیدیم و
با هم راه افتادیم.
گلم،
تنهایی من در خواب کدام قصه ی تو پاگرفت؟
غزال امیری نژاد
سلام
اولین باره که میام اینجا
قالب معرکه ای داری
و شعری خاص
پاگرد عزیز . بعد از حدود دو سال دلم هوایت را می کند و می آیم ببینم هستی یا نه . دلم برای قالب تیره ات و آهنگش تنگ شد یکهو . آهنگ هست و قالب نه …. خوشحال شدم خانم . یا حق
خیال کردی …
من سارا را دوست دارم . . .
داستان نویس بهتریی هستی تا شاعر… البته مقایسه ۹۰ با ۸۰ منظورمه ….
:)* ۲ !
شعری که تلفن خواند
در گوش شاعر
حجتِ تمام بود بر او
آخر خط شاعر
همان سکه ی آخر بود
…
یاد اون تلفن های همگانی بخیر!! تلفن هایی که با یه ۵ زاری میشد ساعتها توش صحبت کرد و بی تفاوت به اونهایی که به شیشه میزنن محو صدای یه نفر شد….یا تلفن هایی که میشد توش از صدای اشغال یا بوق آزاد تلفن دیگری گریه کرد!!
سلام
همه چیز هم قالب و هم مطالب برای من تازگی و زیبایی خاصی داشت. من با شما از طریق شعری که وبلاگ اشراقستان گذاشته بود آشنا شدم و خوشبختانه لینک شما هم بود و من به اینجا اومدم.
وقتی این شعر رو خوندم به دید متفاوت شما از دنیا پی بردم.
واقعا زیبا بود.
خداحافظ