قربانت، سیندرلا

گریه‌هایت را کرده باشی
روزِ رفتن
روزِ سختی نیست
از زیرِ دست و پا
شعرهای نخوانده‌ات را
جمع می‌کنی
می‌چپانی در کیف دستی‌ات
پیراهن آبیه را اطو می کنی
می‌زنی به چوب ‌لباسی
شیر را که ترشیده
می‌ریزی توی توالت
پشتِ فیشِ برق می‌نویسی
منتظرم نباشید
می‌روم حافظیه
شاید هم نه

دیدگاه ها . «قربانت، سیندرلا»

  1. سکوت شاید که نه حتمآ زیباترین پاسخ نا نوشته است برای کلام دلنشینتان.
    به احترامتان سراپا می ایستم با سکوتی که سر شار از ناگفتنی هاست.
    سبز باشید و پر توان.
    یا علی
    التماس دعا .
    بنده شمارو پیوند کردم از لطفتونهم ممنوونم و سپاسگذار.

  2. یک بیت بود چند وقت پیش آمده بود روی زبانم … نه غزل شد نه قصیده …در حال و هوای بی هم نفسی ماند …. اینجا را که خوانده ام … دوباره مرورش کردم :
    رفتم ولی بدان به خدا چاره ای نبود … اصلا در این میانه دلم کاره ای نبود !
    خواستم بگویم … زیباست … دیدم تکراری می شود … برای نوشته ای که تکراری نیست باید حرف نو داشت … کلام تازه … هم وزن و هم شان … هم اندازه …. اما چه کنیم … بضاعت گفتارمان کم است … اگر قناعت کنید به همین سخن اندک و خورده نگیرید … بگویم که … خیلی به دلم نشست … قلمتان پایدار رفیق ! و جوانه کنی … به مناسبت بهاری که به ما نمی آید … کاش با شما سر سازگاری داشته باشد !

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.