شب و روز

این واژه‌ها که جز تو نیستند
شب و روز
تمام زندگی من نیز همین است
که بتراشم واژه‌ها را
چون آنجلو
که داوود را
و بیرون بکشم تو را
از دل سنگشان

دیدگاه ها . «شب و روز»

  1. دکانی بیش نیست که واژه ها را از آن خرید
    زندگی
    و تمام شب و روز من و دیگران این است
    گر خود را می دیدم
    می شناختم که
    لیلی و مجنون
    منم
    و من به گرد خود می گردم

  2. دکانی بیش نیست که واژه ها را از آن خرید
    زندگی
    و تمام شب و روز من و دیگران این است
    گر خود را می دیدم
    می شناختم که
    لیلی و مجنون
    منم
    و من به گرد خود می گردم

  3. سلام
    فکر کنم این دلزدگی من به خاطر زیاد شعر خواندن در این روزها باشد ولی باز هم فضاهای تکراری و یک دست ولی زیبای شعرهای شما هم موثر بوده است.
    واژه هایی که به کار می گیری به تنهایی و یا در بافت دیگری شاید زیبا هم به نظر نرسند ولی اینجا به درهمی از حس و واژه تبدیل می شوند که لطیفند ولی باز هم اعتقاد دارم که داری راهی را می روی که رفته ای.
    یه بار هم بزن به خاکی.
    راستی نظرت را درباره شعر آخرم ندیدم. گفته بودی می خونم می گم. کو؟
    بای

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.