یک شب برفی

ماه توی جوی افتاده بود
زباله‌ها رد می‌شدند
خیارهای گندیده
گوجه‌های له و بد بو
ماه ته جوی افتاده بود
یک پریِ آرام با دو چشم درشت و سیاه
هیچ لب از لب باز نمی‌کرد
هیچ نقره‌ای‌‌اش کم نمی‌شد

دیدگاه ها . «یک شب برفی»

  1. سلام
    چند باری است که بواسطه ی ((طبل حلبی)) به این پاگرد سر می زنم چند شعرتان را خیلی دوست دارم .
    اینبار به قول این لوطی های سر گذر ! خوش داشتم از شما تشکر کنم به خاطر شعر هایتان…

  2. چشم به راه
    همچنان چشم به راه تنها باقی مانده ازنسل مرگ
    کسی گیتارش را در حیات خانه شان کاشت
    و جز کابوسی بی رحم و سیاه چیزی نصیبش نشد
    چرا از شب میترسی
    به آفتاب نگاه کن که چگونه جای خود را به هزار ستاره می دهد
    وماه ناگاه حق همه را می گیرد
    آخر تو که نمی سوزی چرا نور می دهی !
    همچنان چشم به راه تا روزی که ماه هم بسوزد . نور بدهد

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.